اواخر سال 92
عشق مامان سلام این چند روز خیلی سرمون شلوغ بود یه مقدار سرگرم خونه تکونی بودیم و بعد هم مهمان داشتیم.پسر عمه ام محمد و خانمش که عروسیشون رفته بودیم.یک روز با مهمونها رفتیم ییلاق از اول تا آخر بساط آتش به راه بود هم برای چای زغالی هم برای جوجه کباب ناهار،شما هم اون جلو بازی میکردی آتیش بازی و خاک بازی.یک شب هم رفتیم شهمیرزاد هوا خیلی سرد بود تو حیاط جگر کباب میکردیم شما هم راضی نمیشدی بری تو خونه اصرار داشتی بیرون باشی که باعث شد یه کوچولو سرما بخوری،البته تقصیر من بود که این چند روز ازت غافل شدم و شیره بهت ندادم بخوری.ایشالا زود خوب شی تا تو عیدی حسابی حالشو ببری. یه روز گیر دادی میگفتی دوش دوش ،نبردمت این شکلی شدی. ...