درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

آش دندونی

سلام عزیزم  از قبل تو فکر یه جشن دندونی برای شما بودم  به دلیل فوت باباجون  جشن نگرفتیم.اما دیروز برای شما آش دندونی درست کردیم البته همه کارای آش رو مامان جون و عمو حمیدرضا انجام دادند.خیلی زحمت کشیدند دستشون درد نکنه و منم فقط در امر کشیدن آش کمک کردم.برای روی آش هم یک گیفت درست کردیم البته این رو هم خاله زهره زحمتش رو کشید با اینکه خیلی درس داشت اینکارو انجام داد چون تو رو خیلی دوست داره .از خاله زهره و خاله زهرا که خیلی کمک کردند ممنونیم. اینم آش و گیفت برای فامیل ها اینم گیفت که کار طراحی کارتش رو خاله زهره زحمت کشیده.             الهی فدات...
12 بهمن 1391

سینه خیز و کنجکاوی

سلام عزیزم این روزا سینه خیز میری و یواش یواش خودت رو به چیزی که می خواهی میرسونی.خیلی تلاش میکنی قربونت برم وروجکم.و در حال سینه خیز رفتن هر چی رو زمین باشه میبری تو دهنت حتی آشغال ریزو پرزو...امروز هم در حال سینه خیز رفتن خودت رو رسوندی به سبد لباسها و رفتی توش تا ببینی چه خبره.البته منم وقتی دیدم حسابی سرگرمی گذاشتم همونجا بمونی. اما بعد از چند دقیقه بغلت کردم و هزارتا ماچ از لپت گرفتم. ورود به سبد شناسایی با حس چشایی ...
13 دی 1391

درگیری درسا و بابایی

سلام نازنینم دیروز شما رو گذاشته بودم پیش بابا و عمو حمیدرضا،رفته بودم بیرون.وقتی برگشتم دست و پا زدی و فوری پریدی تو بغلم عزیزم،کلی خودتو  برای مامان لوس کردی،منم کلی قربون صدقت رفتم.بعدش هم دیدم بغل بابایی نمیری و نق نق میکنی،کاشف بعمل اومد که وقتی بابایی می خواسته شمارو پوشک کنه نمی گذاشتی و مثل همیشه دمر میشدی و دست و پا میزدی بابا هم عصبانی شده شما رو دعوا کرده.اما حالا بابا پشیمونه و کلی داره نازتو میکشه تا دل کوچولوی شمارو بدست بیاره.بابا باید بدونه دخترا حساسند.الهی قربون دخترکم بشم این قدر ناز داره و زود رنجه.
6 دی 1391

خوردن انگشت پا

سلام دختر گلم یه چندروزی بود که انگشت پاتو میبردی نزدیک دهنت ولی نمیتونستی بخوریش ولی از امروز شروع کردی خوردنش.دختر بلا به جای انگشت پا یه ذره شیر بخور جون بگیری،چون خیلی کوچولویی جیگر مامان.فقط نشد ازت عکس بگیرم،گرفتم برات میذارم تو وبلاگت. ببخشید عکس رو با تاخیر گذاشتم چون هر وقت می خواستم ازت عکس بگیرم حواست پرت دوربین میشد و بی خیال انگشت خوردن میشدی. بعد از اینکه خوب نگاهش کردی شروع میکنی خوردن.   ...
5 دی 1391

شب یلدا و دندون درسا جونم

سلام ناز گل مامان امروز خیلی خوشحال و ذوق زده هستم چون صبح دیدم دندون شما نیش زده احتمالا دیگه ناراحتی و گریه هات تموم میشه قربونت برم.نیش زدن اولین دندون مبارکت باشه عزیزم و اولین یلدات هم مبارکه.امیدوارم سالهای سال کنار مامان و بابا و بعد هم بچه ها و نوه های خودت این شب طولانی رو جشن بگیری و همشه شاد باشی. اینجا لباس پوشیدی منتظری تا بابایی هم آماده شه بریم سرخاک باباجون و بعد هم خونه مامان جون من. عصبانی از دست بابا،دیر حاضر میشه                         می خام یه قضیه جالبی رو بهت بگم،وقتی شما تو شکم مامانی بودی خانم دکتر گفت ن...
1 دی 1391

روزهای تلخ

سلام دختر نازنینم این روزا خیلی بی تابی میکنی جیغ میکشی،گریه میکنی،رو زمین بند نمیشی،منم حسابی ناراحت و کلافه شدم.دیشب رفتیم پیش دکتر گفت رفلکس معده داری الهی مامان فدات بشه تو به این کوچولویی مریض شدی حتما کلی اذیت میشی،داروهاتو میدم مواظبت هستم تا زود زود خوب شی.مشکل دیگه در آوردن دندونه،فکر کنم همین روزا دندونت نیش بزنه آخه با عصبانیت همه چیز رو گاز میگیری خیلی هم گریه میکنی،مامانت بمیره اشکاتو نبینه نازنین،نمیدونی این روزا چه حالی دارم خدا کنه زودتر این وضعیت تموم شه و من دوباره خنده های قشنگت رو ببینم. راستی یه چند روزیه یه مقدار غذا مثل آب برنج یا آب سوپ بهت میدم چون با شیر مامان سیر نمیشی و شیر خشک هم نمی خوری،ولی اونا رو خوب میخو...
30 آذر 1391

ختم قرآن

سلام عزیزم دیروز رفته بودیم خونه مامان جون ختم قرآن،اما من و شما تو اتاق نشسته بودیم ودر رو هم بسته بودیم از بس تو جیغ میکشیدی دختر جیغ جیغو.دیگه از دست تو این جور جاها نمیرم. اینم عکست با شیدا جون،دوست شما اخ پام خالش درفته. ...
28 آذر 1391