درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

جشن تولد دوسالگی

نفس مامان سلام دیشب به مناسبت تولد دوسالگی یه جشن کوچک گرفتیم همراه خانوادههای مامان و بابا.شما هم کم خوابیدی و شب تا حدی بداخلاق بودی ولی وقتی آهنگ گذاشتیم اومدی وسط کلی رقصیدی.برای گرفتن عکس اصلا نمی نشستی.فقط می خواستی تند تند کادوها رو باز کنی.نفهمیدیم کی کیک  رو فوت کردی و کی بردی؟؟ کیک تولدت دستپخت مامان و خاله ها   درسا خانم و آقا حامد نوه عمو علی.   درسا و حامد در حال باز کردن کادوها   دست همگی درد نکنه بابت کادوهای قشنگشون.   ...
15 تير 1393

تولدت مبارک

فرشته نازم سلام دختر کوچولوی مامان حالا دوساله شده.دوسالگیت مبارک عشقم.                                     چند روزیه ازت میپرسیم تولد کیه؟میگی:دُدا(درسا) میگیم چی بخریم برای شما؟میگی:دادو(کادو) مامان فدات شه شروع کردی حرف زدن همه کلمات رو میگی . پشت سرمون تکرار میکنی،در ضمن زبون دراز هم شدی کلی حاضر جوابی میکنی!!!   الان که دارم این مطلب رو مینویسم ساعت16:36 است و شما 8 دقیقه دیگه یعنی 16:44 بدنیا میای. ...
14 تير 1393

دوروز تا 2 سالگی

دخترکم سلام روزها تند تند میگذره شما بزرگتر میشی،2 روز دیگه میشی دختر 2 ساله مامان.یک دختر شیطون و بازیگوش و پرانرژی.هر روز نسبت به قبل سرگرم کردنت سخت تر و سخت تر میشه.شیطنتت هم بیشتر صبر و حوصله مامان هم کمتر.یه جورایی دیگه داری از دیوار راست بالا میری.از طبقه های کمدت میری بالا و هر چی وسیله و اسباب بازی هست میریزی پایین.وقتی هم می خوام جمع کنم صدات در میاد که من می خوام بازی کنم.یه وقتایی تو اتاقت جای سوزن انداختن نیست. خیلی حرف شنوی نداری و دراین مورد اذیت میکنی. طوطی شدی و هر حرفی رو بشنوی تکرار میکنی.جدیدا یاد گرفتی میگی:آی لا بیو.(i love you) بهت میگیم تولد کیه میگی دُدا.(درسا)میگیم چی بخریم میگی:دادو(کادو) وقتی میبرمت...
12 تير 1393

جمعه6تیر پرور

سلام گل مامان  جمعه به همراه خانواده بابا رفتیم پرور،ییلاق یکی از دوستای عمو حسین.منطقه خیلی قشنگ و با صفایی بود.اونجا تونستی از نزدیک گله گوسفند،سگ ،اسب و الاغ هم ببینی.البته از همه شون ترسیدی. کلی کیف کردی و تا تونستی آب بازی کردی.   ...
8 تير 1393

درسای23ماهه و23 روزه

دختر مهربونم سلام   گفته بودم در هر موردی باید حق انتخاب داشته باشی و نظر بدی.هر چیزی رو هم نخواسته باشی میگی مامان دوست نه.مثل لباس یا غذا.میگی:مامان این دوست نه. عاشق گوشتی،و گوشت تیکه ای گوسفند رو به مرغ و گوشت چرخکرده هم ترجیح میدی،دقیقا برعکس منی که اصلا گوشت تیکه ای نمیخورم.یک شب سرزده رفتیم خونه باباحاجی برای شام غذای ظهر رو گرم کردیم.لوبیا پلو بود.گوشتاشو خوردی تموم شد بهم گفتی :دوشت.تو گوشت گفتم :تموم شد نداریم نگو.گفتی اِ دوشت.مامانی رو صدا زدی گفتی:مامانی دوشت مامانی دوشت.همه گوشتای غذاشونو دادند به شما.آبروی آدمو میبری. تو غذاها آبگوشت و کله پاچه رو خیلی دوست داری و خورش کرفس هم خوب میخوری.اما سبزی پلو وعدس پلو ر...
31 خرداد 1393

سفر شمال خرداد93

دردونه مامان سلام به خاطر شما دردونه مامان و بابا که عاشق آب و دریایی ،بابا برنامه سفر شمال ریخت.پنجشنبه رفتیم ساعت 3 رسیدیم لب دریا جمعه ساعت 20 حرکت کردیم.در راه رفت یه مقدار اذیت کردی نق میزدی می خواستی جلو بشینی دیگه بابارو کلافه کرده بودی،برای سرگرمیت کتاب برداشته بودم که با اونم سرگرم نشدی و یکی از کتابهاتو از شیشه ماشین انداختی بیرون کلی هم به خاطرش گریه کردی که کتابم افتاد برداریمش،بهت گفتم دیگه نمیشه برگشت.خیلی ناراحت بودی.یه جای سرسبز که آب هم میومد بابا نگه داشت ناهار خوردیم شما هم آب و هوایی عوض کردی دوباره سوار شدیم و خداروشکر تا مقصد خوابیدی. به محض رسیدن می خواستی بری دریا.یه سر میگفتی:من دیا،من دیا.تا ساعت 17:30 سرگرمت کر...
31 خرداد 1393

عکسهای درسا در یک هفته گذشته

سلام نازنینم در هفته اخیر سرمون شلوغ بود و من نتونستم وبت رو آپ کنم البته کار خاصی نداشتیم بیشتر با شما سر گرمم.از وقتی که شیر نمی خوری بعداز ظهر ها هم نمی خوابی شبها هم باید راه ببرمت تا بخوابی خیلی خسته میشم از بس باید باهات بازی کنم،برای همین دیگه حوصله پای نت اومدن رو ندارم.حالا عکسای هفته اخیر رو میذارم. ژستت در حال دیدن برنامه کودک از تبلت پنجشنبه مامانی حلوا درست کرده بود برای خیرات شما زحمت کشیدی تزیین کردی.   این جورابها رو وقتی راهنمایی میرفتم بافتم.حالا شما پوشیدی.   یکروز رفتیم خونه دوستم،فوری پریدی رو تختخواب دختراش ژست گرفتی.   این هم شیطنتات خونه...
29 خرداد 1393

این نه

زندگی مامان سلام دیگه دخملمون بزرگ شده در مورد همه چی نظر میده و نمیذاره حق انتخابش پایمال بشه.هر وقت میرم لباس تنت کنم میگی این نه،اونوقت خودت انتخاب میکنی میاری.میخوای کفش بپوشی اونی که من میگم رو میگی :نه آّبی،حالا هر رنگی که باشه میگی آبی،کیف و عروسک و جوراب وهر چیزی باید به انتخاب خودت باشه.ظرف غذا ،قاشق و چنگال و لیوان آب  رو هم انتخاب میکنی،و حتی شخصی که باید بهت آب بده رو. حس مالکیتت هم خیلی قویه،هر وسیله و مکانی  متعلق به شماست.رفته بودیم همدان،حمام داخل اتاق خواب ما بود و چند باری شما رو برده بودم اونوقت میگفتی:اَمومِ منه؟(حموم منه؟)میگفتم نه مال همه است.میگفتی :نه منه.تو خونه هم همین جوری. یا میگی:اُداقِ منه؟(اتاق ...
21 خرداد 1393

جمله گفتن های درساجون

گل خندونم سلام در دو هفته اخیر پیشرفت خوبی در تکلم داشتی و سعی میکنی دو تا سه کلمه رو با هم به صورت جمله بگی. مثلا:عدوی منه،یعنی عروسک منه. بابا نیو،منم میام،باش. بابا نرو من هم میام باشه. آله افت:خاله رفت. جو جو بیو بیو:جوجو برو. بابا آبید:بابا خوابید.    تا به حال به نیست میگفتی :نی،الان میگی:نیس. آمبولانس:آمبوانس                                        خاله :آله مینی بوس:میمی بوس                                  سبزی:اَبزی خ...
21 خرداد 1393