درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

تهران دهم تا سیزدهم دی

سلام گل نازم سه شنبه صبح رفتیم تهران،اول رفتیم بهشت زهرا،بعد از اونجا رفتیم خونه زنعموم ،با دیدن بچه ها کلی ذوق کردی و باهاشون بازی میکردی حسابی سرگرم بودی اصلا پیش من نمیومدی.بعداز زهر با هم رفتیم بیرون قدم بزنیم که شما خوابت گرفته بود زود برگشتیم.فرداش رفتیم خونه پسر عموم تا تونستی آتیش سوزوندی خونه شون رو کن فیکون کردی پسرشون رو هم اذیت کردی.آبرو نذاشتی برامون. شب خونه عمه فریده بودیم،کورش که شهریور اومده بود خونمون ،لز دستش کتک خوره بودی،انگاری یادت بود یه مقدار ازش میترسیدی و با نگرانی از وسایل بازی استفاهده میکردی،اما بعدش جبران کردی وقت برگشتن انگشتش رو گاز گرفتی. روز جمعه رفتیم هایپر استار اونجا هم با بچه ها باز میکردی برای ...
15 دی 1392

اولین چادر درسا خانم

سلام ناز گلم اینقدر چادر اینو و اونو از سرشون در آوردی تا مامانی زحمت کشید براتون چادر دوخت. نتونستم عکس خوبی از شما بگیرم هرچی میگفتم درسا وایستا ازت عکس بگیرم تند تند میدویدی،به جاش ازت فیلم گرفتم. اینم چادر قشنگت.مبارکه دختر نازم.                                           ...
9 دی 1392

عکس هایی از درسا

سلام وروجک مامان چند تایی از عکسات رو که فراموش کرده بودم  در این پست میذارم. خونه مامان جون(مامانِ بابا) از برگهایی که رو زمین ریخته بود خوشت اومده بود ،روی برگها راه میرفتی و از صدای خش خشش لذت میبردی.   خونه مامان جون گندم دیدی دیگه بی خیال نشدی زیر انداز انداختیم بازی کنی ولی شما یواش یواش گندم ها رو تو کل اتاق پخش کردی.یک روز دیگر هم مامان جون نخود خریده بود یه لحظه از شما غافل شدیم پلاستیک رو برداشتی بردی تواتاق پاره کردی و ریختی.   دمپایی و کفش بزرگتر از خودت رو میپوشی و راه میری البته یک لنگی.   هم وقت غذا خوردن،شیر خوردن،بازی کردن و هر کار دیگه ای حتما باید پتوت تو بغلت باشه.ای...
9 دی 1392

چهاردهمین و پانزدهمین دندون

سلام گل نازم   به سلامتی دندون 14 و 15 هم جوونه زدند.مبارکت باشه خانم خانما.دندون نیش سمت چپ بالا و پایین.هنوز انگشتت رو میبری تو دهنت و گاز میگیری شانزدهمی هم تو راهه.                                                                       ...
4 دی 1392

دومین یلدای دخملم

 سلام فرشته نازم برای شب یلدا همه خونه مامان جون و بابا جون جمع بودیم.عمه سمیه،مامانی اینا،عمو رضا عمو علی و عمه معصومه بابا به همراه خانواده هاشون.به شما خیلی خوش گذشت یک لحظه ننشستی فقط در حال راه رفتن و فعالیت بودی.ایشالا صدمین یلدا رو با هم جشن بگیریم نازنینم.   قربون اون هندونه خوردنت نفسم.   این لباس خوشگل رو مامانی و خاله زهرا زحمت کشیدند به شما کادو دادند.   ...
1 دی 1392

وروجکم این روزها

وروجک مامان سلام نمیدونم از چی بگم و از کجا بگم،از اینکه شیطونی هات باعث شده نتونم بیام به وبت سر بزنم و اونو آپ کنم البته یه مقدار هم تنبلی خودمه،آخه من با کمبود خواب و استراحت مواجه ام.شب ها شما ساعت 11 یا 12 می خوابی و من هم ساعت 2،صبح ها هم شما قبل از من بیدار میشی نه اینکه زود بیدار شی ها من دیر بیدار میشم. ساعت 9 تا 11 زمان بیداریته.ولی من دلم می خواد باز هم بخوابم چون خواب سیر نمیشم دلیلش هم اینه که وقتی ساعت 2 می خوابم شما حدودای ساعت 5 برای شیر خوردن بیدار میشی،ساعت بعدی برای خوردن شیر حدودای 7. و بعد از اون ساعت به ساعت یا هر نیم ساعت بیدار میشی،آخه خواب بریده بریده به چه درد می خوره؟اگه بدونی چقدر دلم لک زده برای یه خواب یه سره&...
30 آذر 1392