درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

دکتر درسا

سلام نفسم شرمنده اصلا حس و حال وب نوشتن ندارم حتی برای روشن کردن لپ تاپ تنبلیم میشه،ایشالا یه مقدار حال و حوصله ام اومد سر جاش جبران میکنم. عینک رو خیلی دوست داری وقتی هر جا میبینی رو چشمات میذاری.اینم چند تا عکس.با عینکه مادر بزرگه هم عکس داشتی هر وقت پیدا کردم برات میذارم. ...
5 اسفند 1392

بعد از تاخیر طولانی

سلام نازنینم اول معذرت خواهی بابت این همه تاخیر که البته یکی از دلایل اصلیش خودتی چون هر وقت بیدار باشی اصلا نمیذاری بشینم پای لب تاپ فوری میای اینقده ماما ماما میکنی تا بغلت کنم اونوقت شروع میکنی کوبیدن رو صفحه کلید،وقتی هم که خوابی یا هزارتا کار دارم انجام بدم یا خودمم خوابم میاد.همچنان شبها خیلی شیر میخوری و حسابی منو کفری میکنی.نمونه اش همین امشب بود که حدود نیم ساعت منو مکیدی دیگه داشت اشکم در میومد به زور ازت گرفتم چند تا غلت زدی خوابیدی.با بابا تصمیم گرفتیم بعد از عید از شیر بگیرمت هورا دیگه راحت میشم. از سه شنبه تا جمعه هفته پیش(22بهمن تا 25 بهمن)رفتیم تهران.رفتنی بد خواب شده بودی خیلی اذیت کردی نمی خواستی تو ماشین بشینی کلاه سر ...
1 اسفند 1392

19ماهگی

گل خندون مامان سلام 19 ماهگیت مبارک نفسم.                                                                                    ...
14 بهمن 1392

درسا در نمایشگاه مبل

عزیز دردونه مامان سلام جمعه بعد از ظهر  رفتیم نمایشگاه مبل،تو کالسکه نشسته بودی همه جارو نگاه میکردی و خوراکی به قول خودت مَ مَ میل میفرمودی.چون هوا خیلی سرد بود روی پاهات پتو کشیدم محکم پتوت رو بغل کرده بودی وقتی هم از کالسکه اومدی پایین ول کن این پتوی نبودی حسابی همه جا مالیدیش.   ...
13 بهمن 1392

بازی دومینو

سلام نفس مامان مدتیه بازی دومینو رو انجام میدیم ولی شما بشتر دوست داری خراب کنی تا بسازی.تا میبینی من چوبها رو چیدم خودت رو میرسونی برای خراب کردن.البته جدیدا دست بکار شدی و چند تا چوب رو میچینی زود هم دست میزنی و همه رو میندازی.   ...
13 بهمن 1392

شهمیرزاد 4 بهمن

گل قشنگم سلام روز جمعه رفتیم شهمیرزاد،پیست اسکی،ولی اصلا خبری از برف نبود فقط هوا خیلی سرد بود وسوز داشت.در دامنه کوه یه مقدار شما رو راه بردیم بازی کردی بعد هم اومدیم خونه مامان جون شهمیرزاد.شام رفتیم رستوران مهمون خاله زهره.اونجا حسابی خرابکاری کردی ظرف سالاد رو انداختی زمین یه مقدار از سالاد خالی شد،سیب زمینی و دستمال کاغذی و کلی مواد غذایی دیگه زیر میزت بود.البته تا حدی هم تقصیر خودشون بود چون صندلی کودک نداشتند.وقتی داشتیم میرفتیم بیرون زیر میز رو نگاه کردیم کلی خندیدیم از این همه خرابکاری.البته بابا به خاطر کارهای شما ازشون معذارت خواهی کرد. مامانی شکمو پفک خریده بود،به بقیه گفتم تند تر بخورند تموم شه تا شما ک...
11 بهمن 1392

بازار و مسجد امام

فرشته نازم سلام صبح پنجشنبه مامانی برای دومین بار دخمل نازش رو برد بازار البته این سری بهتر از قبل راه اومدی کنجکاوانه تر نگاه میکردی و  مواردی رو  که برایت جالب بود با انگشت اشاره نشون میدادی مثلا لباسها و عروسکهایی رو که مغازه دارها در وسط بازار آویزون کرده بودند،یا بچه ای در کالسکه نشسته بود و ... وبعد از بازار از مسجد امام هم دیدن کردیم.وقت نماز رسیدیم و شما به مردهایی که دور حوض وضو میگرفتند خیره شده بودی.خیلی از فضای اونجا خوشت اومده بود راه میرفتی و نگاه میکردی.       ...
11 بهمن 1392

این روزا مثل برق و باد میگذره

سلام دختر نازم امشب بعد از چند شب اومدم پای لپ تاپ ،وقتی آخرین پست وبت رو دیدم متوجه شدم 9 روزی هست پست جدید ننوشتم،از دست شما وروجک وقتی برام نمیمونه ،شب ها هم دیر میخوابی منم خسته فوری میرم میخوابم.از صبح تا شب باهم سرگرمیم یا بیرون میریم یا تو خونه باید باهات بازی میکنم،اینقده بهم خوش میگذره و سرگرمم با دخترکم که متوجه گذشت ساعت نمیشم یه وقتایی ساعت میشه 14:30 بابا میاد خونه و ما هنوز غذامون حاضر نیست.البته بعضی اوقات که خیلی شیطونی میکنی و اذیتم میکنی کلافه میشم ولی خوب زود فراموش میکنم. روز شنبه برای سومین بار موهات رو کوتاه کردم البته این سری با سختی و مشقت زیاد چون سرت رو تکون می دادی و میگفتی:نه نه نه نه نه .یه کوچولو خراب ک...
26 دی 1392