این روزا مثل برق و باد میگذره
سلام دختر نازم
امشب بعد از چند شب اومدم پای لپ تاپ ،وقتی آخرین پست وبت رو دیدم متوجه شدم 9 روزی هست پست جدید ننوشتم،از دست شما وروجک وقتی برام نمیمونه ،شب ها هم دیر میخوابی منم خسته فوری میرم میخوابم.از صبح تا شب باهم سرگرمیم یا بیرون میریم یا تو خونه باید باهات بازی میکنم،اینقده بهم خوش میگذره و سرگرمم با دخترکم که متوجه گذشت ساعت نمیشم یه وقتایی ساعت میشه 14:30 بابا میاد خونه و ما هنوز غذامون حاضر نیست.البته بعضی اوقات که خیلی شیطونی میکنی و اذیتم میکنی کلافه میشم ولی خوب زود فراموش میکنم.
روز شنبه برای سومین بار موهات رو کوتاه کردم البته این سری با سختی و مشقت زیاد چون سرت رو تکون می دادی و میگفتی:نه نه نه نه نه .یه کوچولو خراب کردم اشکال نداره دوباره بلند میشه
هر وقت در حال آشپزی باشم شما میای بغلم ،من هم مجبور میشم بذارمت رو کابینت یا سینک ظرفشویی نزدیک خودم.بعد خودت رو با شیر آب سرگرم میکنی این هم میشه نتیجه اش:
یه وقتایی هم شروع میکنی بیرون ریختن وسایل کابینت.یا آشپزی کردن.
پیاز رو برداشتی با دست پوست گرفتی تکه تکه کردی ریختی تو تابه بعد هم از سوزش چشم گریه میکردی.
عسل مامان در حال کمک به مامان جون.
قربون دستای کوچولوت.