اولین تجربه خاکبازی
تک ستاره آسمون دلم سلام
جمعه 16 اسفند همراه بابا و باباحاجی و عمو حمیدرضا رفتیم شهمیرزاد.از اونجایی که هوا خوب بود نه سرد بود نه گرم،تصمیم گرفتم یه مقدار با دخمل نازم پیاده روی کنیم.اولش خوب بود راه میرفتیم صحبت میکردیم،دستای کوچولوتو برام تکون میدادی.وقتی هم می افتادی زمین می خواستی بلند شی دستت رو رو زمین نمیذاشتی به سختی بلند میشدی.یواش یواش بازی با سنگ ها رو شروع کردیم.اول با پا میزدیم بهشون بعد با دست پرتاب میکردیم ،بعد رفتی سراغ شن ها بازی و مشت کردن و ریختن و بعد از اون خاکها رو مشت میکردی و میریختی بالا.یه مدت که بازی کردی دیگه حسابی داشتی خودتو کثیف میکردی با گریه بردمت تو خونه تمیزت کردم لباساتو عوض کردم اما بیخیال نشدی اصرار داشتی دوباره بری بیرون،رفتی تو حیاط باز هم خودتو کثیف و خاکی کردی آخر کار هم با صورت افتادی رو خاک.خدارو شکر صورتت نازت زخمی نشد وروجکم.اولین تجربه خاک بازی شما بود که خیلی هم لذت بردی.