درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

27 ماهگی

عشق مامان سلام 27 ماهگیت رو با کلی تاخیر تبریک میگم. فکر نکنی فراموش کردم اون روزو نه تازه از مشهد اومده بودیم خسته بودیم نشد بعد از اونم که وقت نداشتم. ...
28 مهر 1393

اولین سفر مشهد دخترم

سلام دردونه مامان بالاخره امام رضا طلبید و صبح 5شنبه 10 مهر رفتیم مشهد.و صبح دوشنبه برگشتیم شهر خودمون.این اولین سفر شما به مشهد و اولین قطار سوار شدنت بود.از قطار خوشت اومده بود میخندیدی و ذوق میکردی.میگفتی"میلیم مشد با قطال.اونجا هم خوب بودی همراه مامان مریم اینا رفتیم خیلی بهمون خوش گذشت یه وقتایی خسته میشدی نق میزدی میومدی بغل یا شیطنت میکردی.بیشتر سر لباسات اذیت میکردی،نمی خواستی لباس بپوشی میگفتی "منو اَدَ میونه"منو اذیت میکنه.کلا با لباس خیلی مشکل داری،لباس زبر،مارک داخل و بیرون لباس،شورت،شلوار یا بلوزی که نیم سانت قدش کوتاه باشه،گردنبند،همه شما رو اذیت میکنه خیلی خیلی ناز داری. صبح جمعه چادرت رو سرت کردیم بریم حر...
28 مهر 1393

روزهای گذشته دخملی

سلام قند عسل مامان مدتی نتونستم برات بنویسم سرگرم شما و مهمون و کار بودم.خیلی دلم می خواد مداوم بنویسم ولی شرمنده که زمان کافی ندارم. مهمترین موردی که می خواستم بگم اینکه صدات گرفته بود و علایم سرما خوردگی نداشتی بریدمت دکتر گفت چیز خاصی نیست خروسک گرفته.در مورد زیاد آب خوردنت گفتم اول گفت موردی نداره بعد گفت تو خانواده دیابتی که ندارین؟گفتیم بله داریم.گفت:خطرناکه آزمایش بنویسیم خیالمون راحت شه.آزمایش خون و ادرار و مدفوع. شبی که قرار بود صبحش بریم آزمایشگاه تا ساعت 3:30 نتونستم بخوابم استرس داشتم و بعد هم که خوابیدم تا صبح خواب آزمایش دیدم.شب خیلی بدی بود آخه من چه جوری طاقت بیارم از دختر کوچولوم خون بگیرن.صبح هم با کلی استرس و...
28 شهريور 1393

26ماهگی

سلام دخترکم 26 ماهگیت مبارک نازنینیم.البته با 2 روز تاخیر.قربونت برم من خانم. 26 ماهگیت کیک پختم بردیم خونه عمه سمیه کیکتو بریدی خوردیم عشقم. عکسها رو بعدا میزارم. ...
17 شهريور 1393

نی نی عمه سمیه

عشق مامان سلام سه شنبه 11 شهریور نی نی عمه به دنیا اومد.علاقه زیادی به عمه داری به همین دلیل فکر میکردیم خیلی اذیت بشی.ولی خدا رو شکر با این قضیه خوب کنار اومدی البته صحبتهای من با شما قبل از تولد مهرزاد جون باعث شد که دختر گلم فهمیده و منطقی برخورد کنه.تا یه حدی حسودی میکنی که البته برای سن شما خیلی عجیب نیست.مثلا وقتی که مامان رقیه مهرزادو بغل کرده بود میگفتی:بغلش نکن. وقتی عمه از بیمارستان اومد بهش گفتی:عمه تو دُدا بودی؟(کجا بودی؟) نی نی تو دَآودی؟(نی نی تو در آوردی؟) یک روز عمو حمید داشت شمارو میبرد خونه مامان مریم بهش میگفتی:من دودولو بودم شیر مامانمو اودم بو بو اُدم،نی نی هم شیر عمه رو می اُوره بو بو میشه.(من کوچولو بودم ...
17 شهريور 1393

اولین شهربازی

سلام عزیزم یکشنبه 2 شهریور برای اولین بار شمارو بردیم شهربازی.بعد از اینکه از بازی بادی اومدی بیرون یک وسیله برقی(صندلی پرنده)سوار شدیم.وقتی تموم شد میگفتی:دولابه.(دوباره)ولی من سرم گیج میرفت و ترسیدم شما رو وسیله دیگه ای سوار کنم. ...
5 شهريور 1393

جمعه31 مرداد

سلام گل نازم جمعه  31 مرداد رفتیم ییلاق تا شما آزاد باشی و دور بزنی بازی کنی.کارای جدید انجام دادی مثل بالا رفتن از درخت،چیدن بادام و گردو از درخت و شکستنشون با سنگ.   در ضمن شنبه اول شهریور هفتمین سالگرد عقد من و بابا بود،به همین مناسبت به کمک درسا کیک پختیم بردیم خونه باباحاجی. روز دوشنبه بابا شما رو برد آرایشگاه و موهاتونو کوتاه کرد.عکسش رو بعدا میذارم. ...
5 شهريور 1393

تهران عروسی+یک اتفاق بد

سلام نور چشمم جمعه 24 مرداد عروسی یکی از اقوام بود تهران.ما هم تصمیم گرفتیم یک روز زودتر بریم تا من بتونم خرید کنم.پنجشنبه رفتیم بعدازظهر همراه دخترعموم رفتن خرید ولی برای خودم هیچی نخریدم فقط برای دخملی خرید کردم.جمعه حاضر شدیم برای عروسی ساعت 6:30 از خونه رفتیم بیرون چون شما شب قبل دیر خوابیدی و صبح زود بیدار شدی داخل ماشین خوابت برد و وقتی هم رسیدیم شما هنوز خواب بودی بابا داخل ماشین از شما مراقبت کرد تابیدار شدی.داخل تالار هم دختر خوبی بودی یه مقدار رقصیدی و کلا در حال راه رفتن بودی. آخر شب بعد از خداحافظی جلوی در عمو محمدرضا رو دیدی رفتی بغلش،بهت گفتم بیا بریم نیومدی و عمو محمدرضا گفت من میارمش.من از پله ها رفتم پایین.جلوی در خروجی ک...
26 مرداد 1393