درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

سی ماهگی

فرشته نازم  سلام سی ماهگیت مبارک عزیز دلم.سی ماهگیت مصادف بود با تولد خاله سمیرا برای همین یک کیک درست کردیم رفتیم خونشون دور هم خوردیم. ...
15 دی 1393

جمعه 12 دی 93

سلام دردونه مامان قبل از اینکه به دنیا بیای اکثر جمعه ها رو با گروه میرفتم کوهنوردی،بعد از بدنیا اومدنت دیگه نتونستم برم.تا اینکه الان دوباره شروع کردم و بعضی هفته ها رو همراه بابا میریم.خیلی بهمون خوش میگذره از طبیعت و با گروه بودن حسابی لذت میبریم.دوست دارم وقتی بزرگتر شدی و تونستی حتما ببرمت.وقتی من و بابا میریم شما رو میذاریم پیش مامان مریم.این هفته مامان مریمشون می خواستند برن تهران شما رو هم با خودشون بردند.ما تا ظهر اومدیم خونه،شما شب رسیدید.نمی خواستی بیای خونه منو بابا حسابی دلمون تنگ شده  بود.رفتی خونه مامان مریم بعد ما اومدیم دنبالت.وقت خداحافظی با مامان و خاله زهره براشون بوس میفرستادی.دستت رو بوس میکردی میزدی به صورتشون....
13 دی 1393

یه سری عکس از این مدت

سلام نازنینم این مدتی که کمتر نت اومدم سرگرم شما و اینور اونور بودیم.حتی عکس هم کمتر گرفتم.البته برای عکس انداختن شما هم همکاری نمیکنی یا تکون میخوری یا میپری دوربینو میگیری میگی من اَس بییرم. اینم چند تا عکس از دخملی به زور آماده شده برای مهمونی.آخه یادم نیست گفتم یا نه ،با لباس خیلی مشکل داری.هر لباسی نمیپوشی.لباس باید نرم و لطیف باشه و کاملا ساده مثلا لباسی که دوخت داشته باشه روی سینه یا حلقه آستین تنگ داشته باشه میگی منو اَدَ میونه.منو اذیت میکنه.خودت باید لباس و کفشت رو انتخاب کنی.بالاخره داستان داریم از دستت. باغ دایی مامان مریم ،دخترم در حال سبزی چیدن   درحال خمیربازی با موهای ژولی پولی.خمیر ه...
4 دی 1393

29ماهگی

سلام عشقم بیست و نهمین ماهگرد رو تبریک میگم.قربونت برم که روز به روز بزرگتر و خانمتر میشی،کلی هم زبون میریزی هر حرفی بزنیم شما جواب داری بدی یه  وقتایی مجبور میشم بهت میگم زبون دراز. ...
14 آذر 1393

مهمونهای عزیزهمدانیمون

نازنینم سلام یکی از دوستای باباحاجی که با هم رفت و آمد خانوادگی دارند اهل همدانند و خرداد ماه شما رو برای اولین بار بردیم همدان و دیدیشون.از همون اول اصلا غریبی نکردی و باهاشون خیلی راحت بودی.دوشنبه شب 19 آبان اومدند پیشمون.امیر طه نوه دوست حاجی هم همراهشون بود.روز سه شنبه رفتیم بیرون موزه حمام پهنه،میدان ارگ که اونجا آش هم خوردیم تو اون هوای سرد خیلی چسبید،و بعد باغ شهر.خیلی پیشمون نموندند رفتند مشهد.ایشالا در راه برگشت تشریف میارن و میبینیمشون.   ...
25 آبان 1393

تعطیلات تاسوعا و عاشورا

سلام دختر گل مامان یکشنبه 11 آبان رفتیم تهران خونه زنعموم.همه دختر عموها اونجا جمع بودند و شما با بچه هاشون سرگرم بودی و بازی میکردی خیلی بهت خوش گذشت.دوشنبه و سه شنبه هم مهمون زنعمو بودیم.سه شنبه من و شما رفتیم خونه دختر عموم و بابا تنهایی برگشت سمنان،ما تهران موندیم.روز چهارشنبه و پنجشنبه رفتیم خرید وبیرون.پنجشنبه شب بابا اومد تا جمعه شب موندیم بعد برگشتیم به شهر خودمون.سفر خوبی بود و خیلی بهمون خوش گذشت در کنار زنعموی مهربون و دختر عموهای با محبت هر چند یه اتفاق بد هم برامون افتاد.دستشون درد نکنه خیلی بهشون زحمت دادیم.   درساخانم و سماجون ...
25 آبان 1393

نمایش حسنی و گربه آوازه خوان

سلام عشقم 30 مهرماه به همراه خاله زهرا برای دیدن نمایش حسنی رفتیم نمایش خوب و جذابی بود.رو صندلی که نشستیم شروع کردی کفش و جورابو درآوردن بعد هم شلوارتو در آوردی که با کلی صحبت به زور پات کردم.یه مقدار تنقلات خوردی تاسرگرم شی و نمایش شروع بشه.نمایش شروع شد وقتی دیدی چند تا دختر اون بالا رو صحنه اند میگفتی منم برم بالا.چند باری هم به بهونه دستشویی رفتیم بیرون.بعد که گربه ها اومدند رو صحنه سر گرم شدی ونگاه میکردی تا حدی هم ازشون میترسیدی حتی آخرش حاضر نشدی باهاشون عکس بگیری.وقتی که اومدیم بیرون میگفتی می خوام عکس بگیرم ،چون دیر شده بود برنگشیم برای عکس گرفتن. یه چند تا عکس گرفتم ایشالا میذارم. می خواستی بری با گربه ها ...
10 آبان 1393

اولین سینمای دخملی

سلام گل دختر مامان سینما شهر موشها داشت ما هم گفتیم چون شما تا به حال سینما نبودی و حالا هم فیلم مناسب سن شما رو گذاشتند بریم.جمعه 25 مهر رفتیم سینما،شهر موشها خیلی قشنگ و شاد بود ولی شما آخراش بهونه گرفتی و مامان مریم شما رو برد بیرون.وقتی اومدیم بیرون هرکس یه پیشنهادی داد یکی گفت بریم بستنی بخوریم یکی گفت آب انار یکی گفت آبمیوه بعد دیدیم شما میگی :بلیم پیتزا بواوریم.به پیشنهاد شما با اینکه شام خورده بودیم رفتیم پیتزا خوردیم.مامان فدای اون نظر دادنت. در ضمن روزهای 23،24و25 مهر کورش جون به همراه خانواده اش مهمان ما بودند هر چند زیاد باهاش بازی نکردی و یه مقدار با هم جدال داشتید.روز آخر داشت روابط حسنه برقرار میشد که دیگه رفتند. ...
10 آبان 1393