جمعه 12 دی 93
سلام دردونه مامان
قبل از اینکه به دنیا بیای اکثر جمعه ها رو با گروه میرفتم کوهنوردی،بعد از بدنیا اومدنت دیگه نتونستم برم.تا اینکه الان دوباره شروع کردم و بعضی هفته ها رو همراه بابا میریم.خیلی بهمون خوش میگذره از طبیعت و با گروه بودن حسابی لذت میبریم.دوست دارم وقتی بزرگتر شدی و تونستی حتما ببرمت.وقتی من و بابا میریم شما رو میذاریم پیش مامان مریم.این هفته مامان مریمشون می خواستند برن تهران شما رو هم با خودشون بردند.ما تا ظهر اومدیم خونه،شما شب رسیدید.نمی خواستی بیای خونه منو بابا حسابی دلمون تنگ شده بود.رفتی خونه مامان مریم بعد ما اومدیم دنبالت.وقت خداحافظی با مامان و خاله زهره براشون بوس میفرستادی.دستت رو بوس میکردی میزدی به صورتشون.یک لحظه مامان مریم رفت عقب شما دستت رو بوس کرده بودی بعد گفتی:اِ بوسم موند بیا.قربونت برم اینقده تو نمک میریزی.
بهشت زهرا برای بردن ویلچر مامان بزرگم کلی به بابایی کمک کردی.
یه روز رفتیم خونه خاله کیانا (دوست مامان)خیلی بهت خوش گذشت خاله کیانا و مامانش کلی باهات بازی کردی.اینم اثر خاله رو لپت
اینم یه روز در خال بیرون رفتن دخملی عکس انداختنش گرفته.