درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

اولین سفر مشهد دخترم

1393/7/28 1:40
نویسنده : مامان زینب
678 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دردونه مامان

بالاخره امام رضا طلبید و صبح 5شنبه 10 مهر رفتیم مشهد.و صبح دوشنبه برگشتیم شهر خودمون.این اولین سفر شما به مشهد و اولین قطار سوار شدنت بود.از قطار خوشت اومده بود میخندیدی و ذوق میکردی.میگفتی"میلیم مشد با قطال.اونجا هم خوب بودی همراه مامان مریم اینا رفتیم خیلی بهمون خوش گذشت یه وقتایی خسته میشدی نق میزدی میومدی بغل یا شیطنت میکردی.بیشتر سر لباسات اذیت میکردی،نمی خواستی لباس بپوشی میگفتی "منو اَدَ میونه"منو اذیت میکنه.کلا با لباس خیلی مشکل داری،لباس زبر،مارک داخل و بیرون لباس،شورت،شلوار یا بلوزی که نیم سانت قدش کوتاه باشه،گردنبند،همه شما رو اذیت میکنه خیلی خیلی ناز داری.

صبح جمعه چادرت رو سرت کردیم بریم حرم نزدیک در ورودی آقایی که از کربلا اومده بود با کلی ذوق اومد سمتت و اجازه خواست تا عکس بگیره گفتم مشکلی نداره.یه دسبند و گردنبند خوشگل هم به شما هدیه داد ولی راضی نشدی باهاش عکس بگیری فکر کنم عرب صحبت میکرد ترسیدی.همه شما رو نگاه میکردند و میخندیدند یا میومدند سمتت و بهت شکلات میدادند از بس بامزه شده بودی مامان مریم گفت بیا بریم ضریحو بوس کنیم رفتین ولی خیلی شلوغ بود برگشته بودین،گیر داده بودی ضریحو بوس کنم،فکر میکردی یه آدمه.کلی برای عمه دعا کردی.میگفتی "اُدایا عمع منو اوب کن"خدایا عمه منو خوب کن.خیلی بامزه میگفتی.یک بار هم یاد عمو عزیز افتاده بودی.

جای خاصی نرفتیم فقط زیارت کردیم بیشتر تو حرم و صحن ها بودیم،رو فرش هایی که پهن بود می دویدی و ذوق میکردی.و یه مقدار هم خرید.یه مرکز خرید رفتیم که شهر بازی داشت  شما رو بردیم بازی کردی.

دوباره میام عکس میذارم.

اینم عکسای دخملی البته خیلی عکس نگرفتیم.

 

در حال سیب زمینی خوردن

 

 

اینم برای خودت خریدی.

 

پسندها (1)

نظرات (2)

مرضیه سحرخیز
2 آبان 93 14:16
عاشق حرف زدنتم به شورت می گی اورت کلی حال کردم.
مامان مریم
26 آذر 93 7:41
فدای این دخترنازم بااین حجابش انشاالله امام رضاحافظت باشه