روزایی که گذشت
سلام درسا جونم
چهارشنبه 10 مهر همراه بابا و مامانی و خاله ها رفتیم تهران.شب تا ساعت 1:30 بیرون بودیم و کافی شاپ ،شما هم پا به پای ما بیدار.روز پنجشنبه برای خرید رفتم بیرون تا بعدازظهر ومامانی زحمت مراقبت از شما رو کشید.شام رفتیم خونه دختر عموم اونجا خیلی بهت خوش گذشت چون یک دختر کوچولو و کلی اسباب بازی داشتند شما هم حسابی سرگرم شدی.روز بعد یعنی جمعه به همراه دختر عموهام و خانواده شون رفتیم پارک جنگلی سرخه حصار.غروب هم حرکت کردیم سمت شهر و دیار خودمون.
روز یکشنبه بردمت قد و وزن،قد 79،وزن 200/9 .از اونجا رفتیم خونه مامانی و شما رو برای اولین بار اتوبوس سوار کردم. بعد از ظهر مامانی برای مامان بزرگم که رفتند مکه آش پشت پا درست کرده بود .روز دوشنبه خونه خودمون مهمون داشتیم،دوستام بودند که یکی شون دوتا دختر داشت برعکس سری قبل که دختر کوچیکش رو اذیت کردی این سری دختر خوبی بودی باهاشون بازی کردی. اینم کارای این چندروزمون.
حالا نوبته عکسه
خونه عموم از اینکه پشتی ها رو این مدلی گذاشته بودند خوشت میومد،یه سره دور میزدی روشون مینشستی.
سوار بر ماشین سما جون(دخترِ دخترعموم)
پارک سرخه حصار
اولین بار سوار بر اتوبوس
از راست به چپ:درسان،دینا،درسا.