وروجکم این روزها
وروجک مامان سلام
نمیدونم از چی بگم و از کجا بگم،از اینکه شیطونی هات باعث شده نتونم بیام به وبت سر بزنم و اونو آپ کنم البته یه مقدار هم تنبلی خودمه،آخه من با کمبود خواب و استراحت مواجه ام.شب ها شما ساعت 11 یا 12 می خوابی و من هم ساعت 2،صبح ها هم شما قبل از من بیدار میشی نه اینکه زود بیدار شی ها من دیر بیدار میشم. ساعت 9 تا 11 زمان بیداریته.ولی من دلم می خواد باز هم بخوابم چون خواب سیر نمیشم دلیلش هم اینه که وقتی ساعت 2 می خوابم شما حدودای ساعت 5 برای شیر خوردن بیدار میشی،ساعت بعدی برای خوردن شیر حدودای 7. و بعد از اون ساعت به ساعت یا هر نیم ساعت بیدار میشی،آخه خواب بریده بریده به چه درد می خوره؟اگه بدونی چقدر دلم لک زده برای یه خواب یه سره و راحت.یه وقتایی میگم از شیر بگیرمت و راحت شم ولی دلم نمی یاد از چیزی که خیلی دوست داری به این زودی محرومت کنم. فعلا باید تحمل کنم.از صبح تا شب هم فقط باید باهات بازی کنم یه وقتایی اینقدر حرف میزنم باهات گلوم درد میگیره اینقدر توپ بازی میکنم و با شما بپر بپر میکنیم پاهام درد میگیره از خستگی نمیتونم تکون بخورم ولی شما باز هم دوست داری بازی کنی آخه مگه تو خسته نمیشی؟؟؟؟!!!!
از این چند روز بگم که غیر از خونه مامان جون و مامانی،یک روز بردمت بازار سر پوشیده تا ببینی چه جور جاییه و آشنا باشی البته 6 ماه پیش همراه خاله ها ومامانی رفته بودی ولی الان بیشتر متوجه میشی.از جلوی مغازه ها رد میشدیم به مغازه دارها نگاه میکردی و میخندیدی اگه اونها هم بهت میخندیدند باهاشون دالی بازی میکردی.برای همه دست تکون میدادی و با بچه ها بازی میکردی البته بعضی هاشون رو هم دعوا میکردی.
یک روز رفتیم خونه دوستم.یک پسر یکساله داشت دلت می خواست بغلش کنی ،کلی احساس بزرگی داشتی.
یک روز هم رفتیم خونه همسایه ختم انعام از بس شیطونی کردی بعد از 20 دقیقه اومدیم خونه.جا عینکی یه خانمی رو برداشتی زمین رو جارو میزدی،فکر میکردی جارو نپتونه.کتاب دعا رو گرفته بودی بلند بلند می خوندی.یه سره هم در حال راه رفتن و فعالیت بودی.
چند باری هم پارک و پیاده روی که خیلی دوست داری ،البته بعضی وقتا پیاده روی تو بغل مامان.
یاد گرفتی شلوارتو در میاریخیلی هم خوشت میاد نمیدونم چرا؟؟
دندونای نیشت هم انگار جوونه زده ولی نمیذاری دقیق نگاه کنم.
عاشق انبر دست و پیچ گوشتی هستی تو خونه یه سر برمیداری و اسباب بازی هاتو تعمیر میکنی.
خیلی قشنگ شارژر سوزنی موبایل نوکیا رو میزنی داخلش،البته از 2 ماه پیش این کار و میکردی.آخه این کار خیلی ظریفه.
عاشق خراب کردنی تا ساختن،لگو،دومینو،یا مکعب ها رو هر وقت می چینیم بدو میای خراب میکنی. یه وقتایی بهم میگی بساز تا من خرابشون کنم.
یه روز صبح بابا بیدار شده کلی دنبال موبایلش گشته وقتی پیدا نکرد،مجبور شد زنگ بزنه بهش>میبینه صداش از زیر متکای شما میاد آخه شیطون این چه کاریه
راستی شکلات و کاکایو رو هم خیلی دوست داری.چند روز پیش یک نوع شیرینی بهت دادم که یک سمتش شکلاتی بود دیدم اون سمت شکلاتیش رو خوردی بقیه اش رو گذاشتی.