درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

8آذر شهمیرزاد و یک اتفاق بد

1392/9/10 1:43
نویسنده : مامان زینب
453 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته کوچولوی مامان

جمعه تصمیم گرفتیم همراه خاله ها و مامانی بریم شهمیرزاد تا پاییز قشنگش رو ببینیم هر چند یه مقدار دیر شده بود.ساعت 3:30PM حرکت کردیم.داخل شهر دور زدیم چند تایی عکس گرفتیم بعد رفتیم خونه مامان جون.یه دفعه ای بابا تصمیم گرفت کرسی بذاره بریم زیر کرسی گرم شیم.شما هم که کرسی دیدی یه مقدار تعجب کردی ولی بعد ذوق کردی میرفتی روش و از اونجا میپردی بغل خاله زهرا.کلی بپر بپر انجام دادی،یهو از طرفی که کسی نبود میخواستی بپری خودت فهمیدی خطر داره نشستی اومدی پایین چند باری هم این حرکت رو انجام دادی بعد یهو به جای اینکه بشینی بیای پایین،پریدی،افتادی زمین.شروع کردی گریه،و چسبیدن پا و آخ آخ کردن.اولش فکر میکردیم چیزی نیست و خوب میشه بعد دیدیم اصلا راه نمیری و موقع راه رفتن گریه میکنی،خیلی ترسیدیم زود جمع کردیم اومدیم تو ماشین 1 ساعتی خوابیدی.وقتی رسیدیم خونه و بیدار شدی شروع کردی گریه.پات نه ورم داشت نه قرمز شده بود.بردیمت بیمارستان،عکس گرفتیم و دکتر گفت خدارو شکر شکستگی نداره.خیالمون راحت شد اومدیم خونه.الان  یه مقدار میلنگی،ایشالا زود زود خوب شی دختر نازم.

 

اصلا نمیذاری ازت عکس بگیریم ،یک لحظه نمیشینی،اینا رو هم با کلی بد بختی گرفتیم.

 

 

این هم عکس پای کوچولوت،خیلی مقاومت میکردی و نمی نشستی،من انگشتات رو محکم نگه داشته بودم بابا هم شما رو هم پات رو محکم گرفته بود،بالاخره یه عکس گرفتیم.

 

در حال بازی موش موشک،قربون اون انگشتات عشقم.

 

                                       

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

امیرحسین گلی از بهشت
10 آذر 92 9:56
انشاله که بلا دوره مامان زینب چه عکسای پاییزی قشنگی شده با حضور درساجووووووووووونم مرسی مامان امیر حسین جون.
خواهرفرناز
11 آذر 92 9:31
عجب شیطونی شدیا موش نخورتت چه عکسای نازی گرفتین مامانی حرص نخور قشنگیش به طبیعی بودنشه خدا را شکر مشکلی نبوده از دست تو دختر این قدر حرصشون نده میبوسمتون
مامان ساجده
12 آذر 92 11:06
انشالا که بهتر باشه دخملی . خاله جونم ایقد بپربپر نکن بگیر یه جا بشین خدا رو شکر خوب شد عزیزم.
مامان کورش
12 آذر 92 19:07
عزیزم خدا رو شکر پات نشکسته. خیلی ناراحت شدم. کورش هم چند روز پیش خودشه از رو تخت ماانداخت پایین. من صحنه را کامل دیدم باسر امد خدا بهش رحم کرد رنگش زرد شده بود و عرق سرد کرد من خیلی ترسیدم. خدا رو شکر چیزی نبود. خدا رو شکر.از دست این بچه ها یه سره باید استرس داشته باشیم.
سپیده مامان درسا
14 آذر 92 1:55
الهی بگردمت خاله جون انشالله که زودی خوب خوب شی و دیگه پاهای کوچولو و خوشگلت درد نگیره عکسهای پاییزی هم خیلی خیلی ناز بود
سپیده مامان درسا
14 آذر 92 1:56
مامان یاسمن و محمد پارسا
14 آذر 92 7:41
وای الاهی بمیرم چه دردی کشیدی
شقایق مامان آرشا
14 آذر 92 10:05
خدا را شکر که به خیر گذشت
سانی مامی شادیسا
14 آذر 92 16:32
وای خدایا خیلی ناراحت شدم.... خدا رو شکر که اتفاق بدی نیفتاده و دچار شکستگی نشده. عکساش توی اون همه برگهای رنگارنگ خیلی قشنگه یه عالمه بوووووس برای درسا جونممممممممم ممنون خانمی چشماتون قشنگ میبینه.