8آذر شهمیرزاد و یک اتفاق بد
سلام فرشته کوچولوی مامان
جمعه تصمیم گرفتیم همراه خاله ها و مامانی بریم شهمیرزاد تا پاییز قشنگش رو ببینیم هر چند یه مقدار دیر شده بود.ساعت 3:30PM حرکت کردیم.داخل شهر دور زدیم چند تایی عکس گرفتیم بعد رفتیم خونه مامان جون.یه دفعه ای بابا تصمیم گرفت کرسی بذاره بریم زیر کرسی گرم شیم.شما هم که کرسی دیدی یه مقدار تعجب کردی ولی بعد ذوق کردی میرفتی روش و از اونجا میپردی بغل خاله زهرا.کلی بپر بپر انجام دادی،یهو از طرفی که کسی نبود میخواستی بپری خودت فهمیدی خطر داره نشستی اومدی پایین چند باری هم این حرکت رو انجام دادی بعد یهو به جای اینکه بشینی بیای پایین،پریدی،افتادی زمین.شروع کردی گریه،و چسبیدن پا و آخ آخ کردن.اولش فکر میکردیم چیزی نیست و خوب میشه بعد دیدیم اصلا راه نمیری و موقع راه رفتن گریه میکنی،خیلی ترسیدیم زود جمع کردیم اومدیم تو ماشین 1 ساعتی خوابیدی.وقتی رسیدیم خونه و بیدار شدی شروع کردی گریه.پات نه ورم داشت نه قرمز شده بود.بردیمت بیمارستان،عکس گرفتیم و دکتر گفت خدارو شکر شکستگی نداره.خیالمون راحت شد اومدیم خونه.الان یه مقدار میلنگی،ایشالا زود زود خوب شی دختر نازم.
اصلا نمیذاری ازت عکس بگیریم ،یک لحظه نمیشینی،اینا رو هم با کلی بد بختی گرفتیم.
این هم عکس پای کوچولوت،خیلی مقاومت میکردی و نمی نشستی،من انگشتات رو محکم نگه داشته بودم بابا هم شما رو هم پات رو محکم گرفته بود،بالاخره یه عکس گرفتیم.
در حال بازی موش موشک،قربون اون انگشتات عشقم.