درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

یک روز خوب با درسا جونم

1392/8/1 0:57
نویسنده : مامان زینب
297 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم

وقتایی که میرم بیرون برای خرید شما رو با خودم نمیبرم که نکنه یه وقت درسا جونم خسته بشه،ولی امروز صبح وقتی بیدار شدم تصمیم گرفتم ببرمت بیرون و پاساژ گردی.صبحانه خوردیم ،حاضر شدیم بعد هم حرکت.جاهایی رو که باید پیاده میرفتیم حرف گوش نمیکردی و جهت مخالف رو میرفتی،اگه موتور میدیدی وایمیستادی جلوش و به زور باید میبردمت،نی نی ها رو هم کلی نگاه میکردی و باهاشون ارتباط برقرار میکردی،از جلوی گلفروشی رد شدیم آقای گلفروش یک گل صورتی خوشگل بهت داد دستت بود و باهاش بازی میکردی وقتی رفتیم تو پاساژ یک پسری اومد سمتت شما هم گل رو دادی بهش.چشمک

بعد از پرسه زدن توپاساژ و خیابون رفتیم اداره عمه سمیه که اون نزدیکیا بود.بار اولت بود میرفتی اونجا.بعد از اونجا رفتیم خونه دوستم و ساعت حدودا 1 بود رفتیم خونه مامان جون.

صبح خیلی خوبی بود و بهم خوش گذشت از این به بعد سعی میکنم برای خرید های کم با هم بریم.تا فرشته کوچولو با مامان باشه.بعداز ظهر چند ساعتی شما رو گذاشتم خونه مامان جون برای کار شخصی که نمیشد شما رو برد رفتم بیرون وقتی برگشتم احساس کردم از دستم ناراحتی مثل همیشه نیومدی سمتم و بپری تو بغلم،منم ناراحت شدم و داشت اشکم در میومد،یواش یواش خودت اومدی دستم رو گرفتی بردی تو اتاق تا شیر بخوری.دوستت دارم عشقم و تا جایی که بشه تنهات نمیذارم.

 

وقتی بهت میگیم پرنده چیکار میکنه؟دستات رو میاری جلو تکون میدی میگی:پَ پَ

علاوه بر صدای سگ،گربه،جوجه، گاو ،صدای مرغ رو هم در میاری،میگی:ق ق

حیاط خونه مامان جون یه عالمه گل داره کاکتوس و غیر کاکتوس،خیلی جالبه که اصلا سمت کاکتوس ها نمیری و خودت رومیکشی عقب.البته از 2 ماه قبل هم تشخیص میدادی و سمتشون نمیرفتی.

 

                            ماچقلبماچقلبماچقلبماچقلبماچقلبماچقلبماچقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

خاله کمیل و کیان
1 آبان 92 13:59
قربون این دختره عیدتون مبارک


مرسی عزیزم عید شما هم مبارک.
خاله فریبا
2 آبان 92 9:52
عید غدیر رو به شما و خانواده محترمتون تبریک می گم


مرسی عزیزم
سانی مامی شادیسا
5 آبان 92 13:42
آفرین به این دختر زرنگ و خانم.
چه خوب که همراه هم بیرون رفتید
من هم خیلی دوست دارم صبحا با شادیسا برم بیرون. اما وقتی با هم پیاده یه مسیری رو میریم انقدر همه اش مسیر خودشو میره و دستش رو به من نمیده و کلا توی راه خستم میکنه که پشیمون میشم!
هر چی بزرگتر میشن انگار وابستگی شون به مامانا بیشتر میشه و حتی تحمل چند ساعت دوری رو هم ندارن


درسا هم همین شکلیه تو خیابون،حسابی خسته ام میکنه ولی با هم بودن خیلی مزه داره.غیر از او خودمم طاقت دوریش رو ندارم.

امیرحسین و مامانش
6 آبان 92 13:29
آفرین به دخمل زرنگ و باهوش
و آفرین به مامان خانومی گلش
آقا امیرحسین هر جایی که میریم فقط چشماش بدنبال سربالایی و پله و بچه هاست و کلا مسیر خودشو میره و هوای سرد هم مزید علت شده که حالا حالاها نتونیم پیاده روی کنیم
خوش باشید


ممنون خانمی.
مامان ساجده
6 آبان 92 22:01
خدارو هزار مرتبه شکر که روز خوبی داشتی دوست عزیز
منم هر وقت با دخمریم میرم بازار خیلی بهم مزه میده شیرین زبونیا درسا خانممونم قلبون


مرسی از اینکه بهمون سر زدید.
مامان یاسمن و محمد پارسا
8 آبان 92 11:23
افرین به درسا جونم که اینقده مهربونه


مثل خاله مهربونش.
مامان محمدصدرا
8 آبان 92 20:44
الهههههههههههههههههههی.خاله فدای دل کوچیکت که از مامانی گرفته.
ولی عزیزم کار خوبی می کنی زیاد بیرون نمی بریش مخصوصا این روزا که هوا داره سرد می شه و آمار آدمای بیمار هم بیشتر ز قبل می شه


ممنون از محبتت گلم.
شقایق مامان آرشا
9 آبان 92 23:36
خدا را شکر که خوب بود


مرسی عزیزم
خواهر فرناز
10 آبان 92 16:32