درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

گوش درد

سلام نانازم دیروز،عصری حالت بهتر بود و شما رو نبردیم دکتر ولی شب ساعت 22 شروع کردی گریه و جیغ زدن ،با دستت هم گوشت رو میگرفتی فهمیدیم گوش درد داری،از شانس خوب همسایه طبقه 4 متخصص گوش و حلق و بینی است بابا هم ساعت 23 شما رو برد اونجا،خانم دکتر گفت یه مقدار گوش درد و گلو درد داری آموکسی سیلین داد.دختر گلم مامان اصلا طاقت دیدن گریه هاتو نداره زود زود خوب شو نازنینم.امیدوارم همه نی نی ها خوب باشن هیچ وقت مریض نشن حتی یه مریضی کوچولو. ...
9 بهمن 1391

ایستادن

سلام عزیز دلم امروز صبح بیدار شدی تو جات کلی بازی کردی عروسک موزیکال تخت رو روشن کردی بعد هم یواش یواش داشتی لبه های تخت رو میگرفتی بلند شی که دیگه من اومدم سر وقتت.نازنین آخه چقدر شیطونی تو 2 دقیقه سر جات نمیشینی دیگه رو این تخت نمیشه گذاشتت باید بذارمت اون پایین. صبحت بخیر نازنین قربونت برم اینقده شادی نفسممممم دیگه ایستادی،خطرناکه وروجک مامان فدای کتاب خوندنت(البته پاره کردن)   ...
9 بهمن 1391

فضولی درسا

نانازم همه جا سر میزنی و فضولی میکنی منم باید دنبالت باشم از این ور اون ور بیارمت بیرون.من که کلی خسته میشم تو رو نمیدونم. رفتن زیر میز               الان می خواهی از پله بری بالا،وقتی هم که اون بالایی می خوای بیای پایین ...
9 بهمن 1391

واکسن 6 ماهگی

سلام دخمل نازم امروز با عمو حمیدرضا رفتیم مرکز بهداشت برای قد و وزن و واکسن 6 ماهگی.وقتی خانمه گذاشتت تو ترازو شروع کردی به خندیدن،قربون اون خنده های بامزه ات ، که بعد از چند دقیقه تبدیل شد به گریه به دلیل زدن واکسن اونم چه گریه ای طوری که اشک مامانی هم در اومد. الهی همیشه سالم و شاداب باشی گل مامان. ...
9 بهمن 1391

دومین دندون

سلام عزیزم نیش زدن دومین مرواریدت در 15 دیماه مبارک نازنینم.       صبح وقتی داشتی شیر می خوردی منو نگاه میکردی بعد هم گاز میگرفتی و شروع میکردی به خندیدن،قربون خنده های نازت مامان. می خواستم از دندونت عکس بگیرم ولی فقط موفق شدم اینارو بگیرم.   نشوندمت تا بخندی عکس بگیرم. رو تو کردی اونور نمی ذاری،درسا:آخه دوست ندالم عسک دندونمو بگیلی مگه زوله. یه لحظه هم آروم و قرار نداره وروجک مامان اینم مدل نشستنت از همه چی باید بری بالا. ...
16 دی 1391

حال و هوای مامان

سلام دختر گلم الان شما شیر خوردی و خوابیدی و وقتی من به صورت مظلوم ومعصوم شما در خواب نگاه میکنم آسمون دلم ابری میشه و می خواد بباره.میدونی چرا؟مینویسم تا بدونی؛چون مامانت بی حوصله و بی تجربه بود و الان هم کمی هست؛برات نوشته بودم که کولیک داشتی شب ها گریه میکردی منم یه وقتایی بی حوصله میشدم بلند باهات حرف میزدم یه وقتایی بی خیالت میشدم و بعضی وقتا باهات گریه میکردم چون بی تجربه بودم و بی اطلاع.بعضی شب ها هزار بار تا صبح بلند میشدی شیر بخوری مامانی حوصله نداشت عصبانی و ناراحت میشد.با بی حو صلگی بهت شیر میدادم یا وقتی نمیذاشتی پوشکت کنم یا لباساتو عوض کنم یا خوابت می آمد گریه میکردی و جیغ میکشیدی منم ناراحت میشدم و برات داد میزدم اما حالا ما...
15 دی 1391

کیک 6 ماهگی

نفس مامان اینم کیک 6 ماهگیت،یک کیک کوچولو که مامان برات درست کرده عزیزم خیلی دوست داشتی از کیک بخوری عزیزم و بالاخره دستت رو زدی به کیک و شکلاتی شدی.                                             ...
14 دی 1391