خرداد92
سلام دردونه مامان
بالاخره بعد از یه مدت تونستم بیام به وبت سر بزنم از بس شما شیطون شدی و مامان باید دنبالت باشه وقتی هم می خوابی منم از خستگی خوابم میبره.یه چندروزی هم نبودیم و برای تعطیلات رفته بودیم تهران.
اول از همه 11 ماهگیت مبارک نازنینم.باورم نمیشه به این زودی 11 ماه گذشت و کمتر از 1 ماه دیگه باید تولد یکسالگیت رو بگیرم،عشق مامان.
چند پانیه ای می ایستی و بدون کمک 2 تا 3 قدم برمیداری بعد می افتی رو زمین.
کارایی وسایل رو میدونی و درست از اونها استفاده میکنی،با ناخنگیر ناخن میگیری یا میدونی گوشواره برای گوشه میبریش سمت گوشت،موهاتو شونه میکنی و کلی کار دیگه.
چشم و بینی رو میشناسی وقتی بهت میگیم نشون میدی.امروز خاله زهره گفت مامان رو گاز بگیر اومدی منو گاز گرفتی،خاله گفت فکر نمیکردم متوجه بشه!!!
از دیروز شروع کردی باز کردن درهای کابینت و بیرون ریختن وسایل.
پنجشنبه و جمعه(9و10خرداد)رفته بودیم آبسرد ویلای پسر عموم.البته زیاد عکس نگرفتیم.
سه شنبه تاجمعه(14-17خرداد)رفتیم تهران با مامانی و بابایی و خاله ها.دیدن فامیل.
جمعه ناهار رفتیم بام تهران و تا بعدازظهر اونجا بودیم.جلوی آبشار نشسته بودیم بابا پای شما رو یکبار زد تو آب دیگه بیخیال نشدی وقتی می آوردت بیرون شروع میکردی جیغ و گریه وقتی هم میبرد تو آب تند تند پا میزدی و میخندیدی،هرچند اب خیلی سرد بود اماشما دوست داشتی.البته عکسای آب بازی رو فعلا ندارم باگوشی پسرعمه ام گرفتیم هروقت رسید دستم میزارم.
قربون اون ژستت.
18 خرداد تولدم بود رفتیم خونه باباجون و مامانی خاله ها زحمت کشیدند این کیک رو درست کردند و آوردند اونجا دور هم شب شادی داشتیم از دست شما هم کلی خندیدم.اولش که می خواستی به کیک حمله کنی بعد هم شروع کردی به رقصیدن و ول کن نبودی.