عروسی به یاد ماندنی
سلام گلم
دیشب عروسی پسر عموم بود.ساعت 6 شروع کردیم حاضر شدن و تا ساعت 7:30 حرکت کردیم خاله زهره و زهرا هم همراه ما بودند.این پنجمین عروسیه که شما میری.عروسی هتل دربند تو شهمیرزاد بود.هوا فوق العاده سرد شده بود و برف و بارون هم میومد همراه طوفان بالاخره که هوای خیلی بدی بود.تو جاده نمیشد تند رفت یواش یواش رفتیم،کلی دلشوره داشتم یه وقت شما سرما نخوری و مریض نشی.بعد از 40 دقیقه رسیدیم.موقع پیاده شدن هم اوضاعی بود تو اون برف همراه طوفان که باعث شده بود زمین لیز لیزی شه.با سختی رسیدیم داخل هتل.خدارو شکر هوای داخل خوب بود.
داخل سالن وقتی اون صداها رو و آدمها رو دیدی تعجب کرده بودی و مات زده بودی.فقط اینور اونور رو نگاه میکردی،بغل هیچکس نمیرفتی تو بغل مامان بودی و 2-3 تا بوس خوشگل مدل خودت که لبای نازتو میذاری رو صورت،گذاشتی رو صورتم.آخر شب که وقت رفتن بودن شما یخت باز شده بود و دست میزدی.
حالا برگشتنش مصیبتی بود.برفا یخ زده بود و ماشینا گیر کرده بودند و سر میخوردند بدتر از اون درای ماشین یخ زده بود و باز نمیشد با کلی زور بازش کردیم..بالاخره با کلی همکاری آقایون که همه کت و شلوار به تن دونه دونه ماشینا رو فرستادند رفت اونم به چه سختی تو اون طوفان که هوا 5- درجه بود من فقط خدا خدا میکردم کسی مریض نشه مخصوصا شما دختر نازم.شما هم از ساعت خوابت گذشته بود و تو اون شرایط نمی خوابیدی،گریه میکردی و جیغ میکشیدی الهی مامان فدات بشه اگه من از اوضاع خبر داشتم اصلا نمیرفتم.وقتی اوضاع آرومتر شد،شما خوابیدی.ساعت نزدیک 1 بامداد بود که خدارو شکر همه صحیح و سالم رسیدیم.
این عروسیه به خاطر هوای اون شب و سختی هاش هیچوقت فراموش نمیشه.