درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

عروسی به یاد ماندنی

1391/12/17 15:18
نویسنده : مامان زینب
445 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم

دیشب عروسی پسر عموم بود.ساعت 6 شروع کردیم حاضر شدن و تا ساعت 7:30 حرکت کردیم خاله زهره و زهرا هم همراه ما بودند.این پنجمین عروسیه که شما میری.عروسی هتل دربند تو شهمیرزاد بود.هوا فوق العاده سرد شده بود و برف و بارون هم میومد همراه طوفان بالاخره که هوای خیلی بدی بود.تو جاده نمیشد تند رفت یواش یواش رفتیم،کلی دلشوره داشتم یه وقت شما سرما نخوری و مریض نشی.بعد از 40 دقیقه رسیدیم.موقع پیاده شدن هم اوضاعی بود تو اون برف همراه طوفان که باعث شده بود زمین لیز لیزی شه.با سختی رسیدیم داخل هتل.خدارو شکر هوای داخل خوب بود.

داخل سالن وقتی اون صداها رو و آدمها رو دیدی تعجب کرده بودی و مات زده بودیتعجب.فقط اینور اونور رو نگاه میکردی،بغل هیچکس نمیرفتی تو بغلبغل مامان بودی و 2-3 تا بوس ماچخوشگل مدل خودت که لبای نازتو میذاری رو صورت،گذاشتی رو صورتم.آخر شب که وقت رفتن بودن شما یخت باز شده بود و دست میزدیتشویق.

حالا برگشتنش مصیبتی بود.برفا یخ زده بود و ماشینا گیر کرده بودند و سر میخوردند بدتر از اون درای ماشین یخ زده بود و باز نمیشد با کلی زور بازش کردیم..بالاخره با کلی همکاری آقایون که همه کت و شلوار به تن دونه دونه ماشینا رو فرستادند رفت اونم به چه سختی تو اون طوفان که هوا 5- درجه بود من فقط خدا خدا میکردم کسی مریض نشه مخصوصا شما دختر نازم.شما هم از ساعت خوابت گذشته بود و تو اون شرایط نمی خوابیدی،گریه میکردی و جیغ میکشیدی الهی مامان فدات بشه اگه من از اوضاع خبر داشتم اصلا نمیرفتم.وقتی اوضاع آرومتر شد،شما خوابیدی.ساعت نزدیک 1 بامداد بود که خدارو شکر همه صحیح و سالم رسیدیم.

این عروسیه به خاطر هوای اون شب و سختی هاش هیچوقت فراموش نمیشه.

                                       

 

                                           

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

شقایق مامان آرشا
17 اسفند 91 19:16
وای چه سخت گذشت به شما.خدا را شکر که سرما نخوردید


آره خدا رو شکر
FARIBA
18 اسفند 91 2:23
همیشه به شادی قربون نمکت درسا جونم
مامان مینا
18 اسفند 91 10:26
سلام زینب جون خوش اومدی به وب من. خوشحال شدم که لینکم کردی عزیزم . منم با افتخار شما رو لینک میکنم.
درسای شما چقدر معصومیتش شبیه ریحانه ی منه...
عکساشو دیدم خیلی نازه... من لحظه شماری میکنم که ریحانه بتونه بشینه و با اسباب بازیاش بازی کنه...



ایشالا زود زود میشینه مامان.اینقدر عجله نکن.
مامان مینا
18 اسفند 91 10:29
راستی من با همکاری وبلاگ " کودک من" یه ایده جالب طرح ریزی کردم: بیایید یه سفره هفت سین کوچولو تو اتاق بچه هامون برای اونا درست کنیم. شبیه کارایی که برای جشن تولدشون یا جشن دندونی انجام میدیم. بعد عکس اونو بفرستید تا یه جا جمع کنیم و همه ببینن و نظر بدن. منتظر جوابت هستم عزیزم
مامان کورش
18 اسفند 91 10:47
سلام. آخی بس زیاد خوش نگذشت. من قبلا با خودم گفته بودم به واسطه عروسی میاییم سمنان شما رو و دختر گلتونو می بینیم که متاسفانه با از دست رفتن مریم عزیز این فر صت پیش نیومد. شاید توی عید همدیگر را ببینیم و اون دختر شیطونو بغلش کنم.


ایشالا عید میبینیمتون.
مامان الناز
18 اسفند 91 18:03
مرسی از حضورت
منم وبلاگ وروجکت را لینک کردم


مرسی عزیزم
مسیحا
18 اسفند 91 22:05
به هرحال مبارکه عروسی

ممنون خانمی

مامان یاسمن و محمد پارسا
19 اسفند 91 8:35
سلام عزیزم خصوصی
مامان زهره
20 اسفند 91 20:36
مامان مينا
23 اسفند 91 17:14
عزيزم هميشه به شادى بوس براى درسا جون


مرسی عزیزم