اولین شب بدون می می
سلام دردونه مامان
از اونجایی که تصمیم گرفته بودم از سه شنبه شب 30 اردیبهشت بهت شیر ندم تصمیمم رو عملی کردم و شما بدون خوردن شیر خوابیدی.
ساعت 23 از خونه مامان جون اومدیم خونه،رفتی پتوتو برداشتی گفتی می می ،باهات صحبت کردم که می می مریضه نمیتونی بخوری بزرگ شدی و این حرفا.بعد رفتی پایین خونه عمه سمیه یک ساعتی اونجا بودی تقریبا ساعت 1 اومدی بالا دوباره می می میخواستی بردمت تو آشپزخونه همراه با آب بازی غذا بهت دادم.بعد رفتیم باهم بازی کردیم ساعت تقریبا 2 بود که صدای شما یه مقدار بلند شد بابا رو از خواب بیدار کردی،بابا اومد برقارو خاموش کرد گفت اگه روشن باشه نمی خوابه .رفتی سرجات خوابیدی لالایی گفتم همدیگرو بغل کردیم ولی اصلا حرفی از می می نزدی قربون دختر عاقل و فهمیدم برم من.خوابت نمیبرد چندتایی خمیازه کشیدی بلند شدی رفتی اتاق خواب ما،رو تختمون خوابیدی غلت زدی ورجه وورجه کردی یکبار گفتی می می ،گفتم نمیشه مریضه زود قانع شدی،دلم سوخت بیشتر از اینکه اصلا بهونه می می نگرفتی گریه و جیغ و داد هم خبری نبود، بلند شدم تو بغلم تکونت دادم زود خوابت برد تقریبا ساعت 2:20 بود خوابیدی.شب اول خیلی سخت نبود خدا کنه شبهای دیگه هم راحت سپری شه.مامان فدات شه مظلومانه خوابیدی عاشقتم،خیلی گلی.عمرمی جونمی نفسمی.همه زندگی مامانی.هزارتا بوس تقدیم دختر نازم.