درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

اولین بار مسجد

1393/1/27 18:38
نویسنده : مامان زینب
302 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل دخترم

دیروز وقتی خونه مامان جون بودیم تصمیم گرفتیم ببریمت مسجد،فکر میکردیم چون برای اولین بار میری جای جدید تعجب میکنی  و اولش شروع میکنی موشکافی بعد یواش یواش یخت باز بشه ولی دیشب که برای نماز مغرب و عشا رفته بودیم تقریبا از همون اول ننشستی و شروع کردی بازی و راه رفتن.برای همه لبخند میزدی و باهاشون دالی بازی میکردی.یه لحظه ننشستی ،وسط نماز دیدم نیستی هر چی نگاه کردم پیدات نکردم داشت اشکم در میومد نکنه از مسجد رفتی بیرون می خواستم نمازمو بشکونم یهو دیدم رفتی اون جلو داری قدم میزنی،خودت برگشتی سمت ما خانم ها رو نگاه میکردی تا مارو پیدا کنی یه ذره ترسیده بودی وقتی چشمت به ما افتاد خندیدی ابروهاتو دادی بالا و پریدی بغلم.خانمی که بغل دستم نشسته بود از حرکتت خوشش اومده بود میگفت" چقدر قیافش بامزه بود وقتی شمارو دید" کلی خندید از دستت.خانمی یه تکه نون لواش بهت داد تند تند خوردی بعد 3 تا 4 تیکه دیگه ازش گرفتی آبرومونو بردی،باز خوبه خونه سیرت کرده بودمو کلی غذا بهت داده بودم وگرنه که هیچی!

بعد چای آوردند برنداشتم ولی شما بیخیال نشدی و دنبال خانمه رفتی تا ازش چای بگیری،یک چای برداشتیم بعد از اون خرما آوردند برداشتیم خرماتو خوردی دوباره گفتی خرما، سه بار رفتم خرما آوردم،تو خونه که بهت خرما میدم تو دستت له میکنی میندازی حالا اونجا دولپی میخوردیتعجبتعجبتعجب

وقتی جلو در مسجد ایستاده بودیم منتظر مامان جون ،خانمایی که می آمدند بیرون یکی یکی میگفتند "ماشالا،خدا حفظش کنه،خدا ببخشه براتون"

اینم ماجرای اولین بار نماز خوندن داخل مسجد.مامان جون گفت یه شب دیگه باز ببریمت مسجد گفتم همین یک بار کافی بود.

دوربینمو نبرده بودم تا ازت عکس بگیرم عزیزم.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

شقایق مامان آرشا
28 فروردین 93 23:07
ای جان نوش جونش
معصوم/مامان جان جان فاطمه
1 اردیبهشت 93 14:38
خیلی بامزه تعریف کردی, کلی خندیدم از دست این وروجک.... این بچه ها همشون همین طورن ,ضایع میکنن شدید