خاطرات نوروز 93
سلام عشق مامان
دومین بهار زندگیت مبارک.امیدوارم سال بسیار بسیار خوب و شادی داشته باشی و همچنین همه کوچولوها.
امسال هم روز سال تحویل مثل پارسال کلی بهونه گیری کردی و نق زدی،طوری که داشتی اشکمو در میاوردی برای 1 ساعتی فرستادیمت پایین خونه عمه وقتی برگشتی خدارو شکر اخلاقت خوب شده بود.بعد از تحویل سال رفتیم خونه مامان جون و باباجون و بعد هم خونه مامانی و بابایی.آخر شب هم یه سری خونه عمه سمیه زدیم.هر روز یا خونه مامان جون بودیم یا خونه مامانی چون اونجاها کلی مهمون میاد.یه وقتایی هم میرفتیم عید دیدنی.فقط روز سوم مهمون داشتیم و خونه بودیم.
روز 7 فروردین به اصرار خاله زهره باهاشون رفتیم مسافرت(یزد)شب اول اردکان موندیم ،ارده خریدیم استراحت کردیم.صبح حرکت کردیم رفتیم چک چک بعد از اونجا شهر خرانق ،یک شهر تاریخی و فوق العاده قشنگ بود،حدود 60 کیلومتری یزد.شب به یزد رسیدیم.صبح رفتیم امیر چقماق که شما داخل ماشین خوابیدی بابا هم پیش شما موند بقیه رفتیم بگردیم.موزه آب خیلی قشنگ بود ولی به خاطر شما بابا اونو از دست داد.البته من و بابا سال 89 یزد رفته بودیم ولی این موزه رو ندیدیم.نزدیک ظهر رفتیم آتشکده خیلی شلوغ بود یه صف طولانی 2 ساعته داشت ما هم فقط از محیط بیرونش دیدن کردیم و برگشتیم.رفتیم خونه ناهار و استراحت.بعداز ظهر باغ دولت آباد از اونجایی که خیلی با صفا بود و شما هم مثل صبح دوباره تو ماشین خوابیده بودی و بابا از شما مراقبت میکرد و دیرتر وارد باغ شد مدت زیادی رو اونجا موندیم.برای شام برگشتیم امیر چقماق.بعد هم خونه.صبح حرکت سمت تهران.بعد از ظهر قم زیارت کردیم ساعت 9 شب حرکت کردیم طوفان شدیدی بلند شد بعد هم بارون خیلی قشنگ بود البته ما کلی استرس داشتیم چون ماشین پدرم با ما فاصله داشت.خدارو شکر صحیح و سالم رسیدیم.شب رفتیم خونه عمه فریده استراحت کردیم.شما هم حسابی بازی و شیطنت.یازدهم تهران موندیم تا با پسر عمه (که شما بهشون میگفتی دادا به معنی دایی )و خانمش داشتند میرفتند آمریکا خداحافظی کنیم.شب بابا همراهشون رفت فرودگاه ساعت 6:30 صبح برگشت خیلی خسته بود خوابید.وقتی بیدار شد بعد از ناهار حرکت کردیم سمت شهر و دیار خودمون.برای روز 13 خانواده عمه فریده اومدند سمنان و تونستیم یک روز دیگر هم با هم باشیم.دسته جمعی رفتیم شهمیرزاد شب اونجا خوابیدیم وقتی صبح روز 14 بیدار شدیم دیدیم برف میباره.ظهر روز 14 پسر عموم و خانم و پسرش هم اومدند،بعد از ظهرش رو با هم رفتیم عید دیدنی و بعد خونه مامانی مریم با هم بودیم.پکیجمون خراب شده بود مجبور شدیم شب اونجا خوابیدیم علت تاخیر در تبریک 21 ماهگی هم همین بود،خونه نبودم .روز جمعه 15 فروردین از صبح تا شب خونه مامان جونم بودیم،و بالاخره شب پکیج درست شد اومدیم خونه خودمون و روز شنبه خونه بودیم.
پارک شهر اردکان
داشتیم ارده میخریدیم میرفتی مغازه کناری قایم میشدی کلی ذوق میکردی.
آخر که داشتیم میرفتیم مغازه داره باهات خداحافظی نکرد شما هم صداش زدی:آآ آآ یعنی آقا،بعد دست تکون دادی.
چک چک،باز هم شما خواب بودی بابا داخل ماشین پیش شما بود ما رفتیم بالا.هم کوهنوردی داشت هم خیلی پله.خدارو شکر که خواب بودی و گرنه خیلی خسته میشدیم.
کاروانسرای خرانق
امیر چقماق
فضای سبز آتشکده
باغ دولت آباد
اردستان
سوار کالسکه عروسک شدی
خونه مامانجون.ازراست به چپ درسا،ایمان،شیدا
داشتیم عکس میگرفتیم بدو رفتی دست انداختی رو شونه عرفان