درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

خانه بازی 11 بهمن

گل نازم سلام بعد از ظهر با بابا رفتیم بیرون دور زدیم بعد داشتیم از جلوی خانه بازی باربد رد میشدیم به بابا گفتم ما همین جا پیاده میشیم .با دخترم رفتیم خانه بازی که تا به حال نبرده بودمش.بازی کردی همه جارو بازرسی کردی.بعد به زور آوردمت بیرون.دوست نداشتی بیای.تا خونه مامان رقیه هم پیاده سیر کردیم.روی تموم دیوار ها دست میکشیدیو در مورد نقاشی هاش صحبت میکردی و از من هم میپرسیدی این چیه؟اون چیه؟روی همه پله ها میرفتی و می پریدی.هر جا در باز بود میرفتی داخل.کلی آتیش سوزوندی تا برسیم. ...
12 بهمن 1393

مهمونی خونه عمه3بهمن

فرشته کوچولوی مامان سلام جمعه 3 بهمن مهمون خونه عمه بودیم به مناسبت ختنه کردن مهرزاد.بعد از خوردن میوه و شیرینی برای صرف شام رفتیم رستوران.اونجا اینقدر خواب آلود بودی وقتی غذا تو دهنت بود و رو صندلی نشسته بودی سرت می افتاد پایین. یکی از فامیل پاش شکسته بود میگفتی:اولولی کرده پاش اِسَسته.(فضولی کرده پاش شکسته.)     ...
12 بهمن 1393

گردش با دوستای مامان

گل قشنگم سلام روز یکشنبه 28 دی ماه با دوتا از دوستام قرار داشتیم تا بریم بیرون و گردش و خاله مریم هم شیرینی ازدواجشون رو بهمون بده.ساعت 6:30 همراه خاله مریم و خاله راضیه و دخترای گلش اول رفتیم شام خوردیم.وقتی غذا رو سفارش دادیم تا رفتند برامون بیارند چند بار گفتی من پیتزا می خوام بگو بیارن من گشنمه می خوام پیتزا بخورم.آبرومونو بردی یه ذره صبر نداره این دختر. بعد یه مقدار پیاده روی و پاساژ گردی و خرید.خیلی بهمون خوش گذشت.شما هم تا تونستی آتیش سوزوندی.بدو بدو میکردی یا میرفتی تو مغازه ها،یک لحظه آروم و قرار نداشتی.تقریبا ساعت 9  رفتیم خونه خاله راضیه بابا اومد دنبالمون. ...
30 دی 1393