این روزای درسا

سلام نفس مامان

 این روزا خیلی ناز و جیگر شدی کلی دلبری میکنی .بابا که از سرکار میاد فوری میری سمتش، بابا شمارو بغل میکنه کلی براش ناز میکنی بعد شما رو میذاره زمین بره دست و روشو بشوره که تند تند دنبالش میری.

به مامان مریم خیلی وابسته شدی وقتی میری بغلش دیگه بغل هیچکس نمیری حتی من.وقتی مامانی لباس بپوشه که بره بیرون متوجه میشی و نق نق میکنی میری سمتش.خیلی هم بیرون رفتن رو دوست داری هر کی بخواد بره بیرون دنبالش میری.

یه وقتایی دلت برام تنگ میشه میپری تو بغلم و لبای نازتو میذاری رو لپم و کلی آب دهن میمالی ولی مامانی کلی لذت میبره.قربون دختر نازم.وقتی هم که شیر می خوای منو نگاه میکنی و لبخند مظلومانه ای میزنی.

  وقتی گشنه باشی قابلمه غذا یا هر چیز خوردنی که ببینی ،شروع میکنی با لبات ملچ ملوچ کردن اونوقت غذا میدم بهت و تند تند می خوری.

یه چند روزیه که پله بالا رفتن رو یاد گرفتی،از پله آشپزخونه میری بالا.زبل مامان.

 در ضمن همه چیز رو با دهان شناسایی میکنی هر چی باشه. خونه مامانی اینا بودیم روی زمین یه دونه تخم سیب افتاده بود وقتی با دست نتونستی برداری فوری خوابیدی روش و با دهن برداشتیش،هر کاری کردیم دهنت رو باز نکردی بگیریمش.

عکسات در حال شناسایی و کشف جنس اجناس

عاشق نونی،وقتی نون میبینی ذوق میکنی و دو لپی میخوری.