درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

مریضی درسا جونم

1393/9/27 1:19
نویسنده : مامان زینب
395 بازدید
اشتراک گذاری

گل خندون مامان سلام

پنجشنبه 20 آذر دختر عموهای عزیزم همراه خانواده هاشون آمدند سمنان.برای تفریح رفتیم شهمیرزاد و شب رو اونجا موندیم تقریبا بی اشتهایی شما از همین روز شروع شد.روز جمعه شهمیرزاد هوا سرد بود شما یه سر میرفتی تو حیاط باز می اومدی تو خونه.شب برگشتیم خونه خودمون.صبح شنبه دختر عموها رفتند.شما هم از همون صبح که بیدار شدی حالت تهوع داشتی و بالا می آوردی.یه سری از درمانهای خونگی رو انجام دادیم ولی فایده نداشت روز تعطیل بود و نمی خواستم ببرمت دکتر عمومی ولی بعداز ظهر خیلی بی حال شده بودی عشقم دیگه نا نداشت بلند شه بازی کنه و خونه رو به هم بریزه.مجبور شدیم رفتیم بیمارستان و سرم زدیم.وقتی سرم زدیم یواش یواش شارژ شدی و همونجا شروع کردی بلند بلند صحبت کردن.الهی مامان فدات شه کلی زبون میریختی و قلدر بازی در میاوردی.بابا میگفت بگم دکتر بیاد دوباره آمپول بزنه زبون درازی میکنی؟

اومدیم خونه ولی باز دوباره شروع شد بالا آوردنت دیگه دنیا داشت رو سرم خراب میشد چیکار میکردم برات بی حال شده بودی نای تکون خوردن نداشتی یه سر میگفتی من ملیسَم.(من مریضم)مامان فدای دختر ملیسش.

دلم کباب میشد.کاش من اینجوری مریض میشدم و دخترم سالم و روپا بود شیطونی میکرد و بازی.هی خدا خدا میکردم زودتر خوب شی انگار نفس خودمم بالا نمیومد.شب خوابیدی چندساعتی گذشت و خبری نشد خوشحال شدم و گفتم خداروشکر دیگه تموم شد.تا صبح من و بابا نتونستیم بخوابیم حواسمون بهت بود.صبح بیدار شدی باز همون آش و همون کاسه.

دیگه طاقت نداشتم دوست داشتم بمیرم ولی دخترم زودتر خوب شه داشتم از دیدنت زجر میکشیدم حالم بد بود،بیحال و حوصله بودم.دختر نازم داشت آب میشد دو روز بود که لب به غذا نزده.خدارو شکر مامان مریم اومد وقتی مامان مریمو دیدی یه مقدار شارژ شدی مامان مریم داروی گیاهی بهت داد و یواش یواش بهتر شدی و تقریبا از ظهر دیگه خبری نشد.عصر بردیمت پیش دکترت گفت ویروسه و روز سختش دیروز بوده که تموم شده.یه سری دارو داد اومدیم خونه.

دختر نازم تو این دو روز کلی لاغر و ضعیف شد یه ذره راه میره میگه خسته شدم اینقدر کم نفسه که نمیتونه مثل قبل بلند بلند حرف بزنه.کلی بهت میرسم تا جون بگیری اون وقت با یه مریضی همه شو آب کردی.اشکال نداره تو خوب شو من دوباره شروع میکنم.

حالا تازه رفته حالت بهتر شه که  صبح  4شنبه  بیدار شدی دیدم داری عطسه میکنی.از اونجایی که دکتر رفتن و دادن داروهای شیمیایی به شما رو دوست ندارم،دادن آبمیوه و آبجوش عسل و داروهای گیاهی رو شروع کردم تا مجبور نشیم بریم دکتر.طاقت و توان کوچکترین مریضی دخترم رو ندارم حتی یه سرما خورگی کوچولو،فقط زودتر خوب شو.

غمگین

 

 چهارشنبه به همین منوال گذشت و حال شما بدتر نشد ولی صبح 5 شنبه ساعت 6 با گریه بیدار شدی میگفتی گوشم درد میکنه، استامينوفن دادم خوابیدی.دوباره 7:30 با گریه شدید بیدار شدی  یک ساعت گریه میکردی حوله گرم کردم فایده نداشت.به بابا خبر دادم اومد با همسایه طبقه 4 تماس گرفت متخصص گوش و حلقه.گفت من اینجا وسایل ندارم میرم مطب بچه رو بیارین.بردیمت گفت گوش چپش عفونت داره دارو داد الان در حال مصرف دارویی.دستشون درد نکنه به خاطر ما کلی تو زحمت افتادند.

منم حالم خوب نبود حالت تهوع و دل درد شدید داشتم آخر شب رفتم دکتر ولی خوبنشدم.کل روز جمعه در حال استراحت بودم شب تا صبح هم نخوابیدم دیگه خیلی حالم بد بود.صبح بابا زنگ زد  مامانی ها اومدند خونمون.چون خودش سرکار بود.با عمو حمید رفتم دکتر گفت عفونت گوارشی گرفتی.آمپول و سرم و یه سری دارو داد الان یه مقدار بهترم.شما هم از ظهر خونه مامان رقیه بودی منم خونه خواب بودم.مامان فدات شه دلم برات تنگ شده امروز باهات بازی نکردم پیشت نبودم.خدایا دیگه خسته شدم از این همه مریضی و بیحالی من و دخترکم.کمکمون کن زودتر خوب شیم.

 

دخترم وقتی مریض بود و بی حال.

 

 

پسندها (2)

نظرات (5)

بابا و مامان
30 آذر 93 1:50
عزیزم ایشالاه که بهتر شده باشید و دیگه مریض و رنجور نباشید
شقایق مامان آرشا
2 دی 93 19:54
سلام دوست خوبم.میشه به پسرم در جشنواره رای بدین.لطفا عدد37را به شماره 1000891010پیامک کنید.ممنون از لطفتون.
خاله زهرا
3 دی 93 19:29
ایشاا... زود زود عشق کوچولوی من و ابجی جونم خوب بشن
سپیده مامان درسا
10 دی 93 0:11
انشالله همیشه تن گل دختر نازمون سالم و سلامت باشه
مرضیه سحرخیز
11 دی 93 10:53
عزيزم ايشاله بلا دوره. بيماري بچه ها خيلي سخته.