شمال اردیبهشت 93
سلام فرشته مهربونم
چهارشنبه 17 اردیبهشت همراه عمه و باباجون و مامان جون رفتیم ساری از جاده کیاسر و بین راه از دریاچه زیبای الندان هم دیدن کردیم.قایق سوار شدیم ولی به خاطر شیطنت شما خیلی استرس داشتم.قایق 4نفره بود، شما یا سره میرفتی جلو میومدی عقب ،می ایستادی میرقصیدی، اصلا درک نمیکردی در چه موقعیتی هستیم.
شب ساعت تقریبا 9 رسیدیم فرح آباد و در مکانی که از قبل گرفته بودیم مستقر شدیم،شما هم شروع کردی بازی،بعد از شام همراه بابا رفتیم لب دریا نزدیک که شدیم انگار متوجه شدی کجاییم شروع کردی ذوق کردن،ولی خودت ترسیدی بری سمت آب چون خیلی تاریک بود و چون دریا طوفانی بود صدای وحشتناکی داشت.
صبح زود ساعت 7:30 چشم باز کردی وقتی دیدی محیط جدیده نخوابیدی دستمو گرفتی از اتاق اومدیم بیرون بعد هم بیرون از خونه و قدم زدن داخل فضای سبز. با تمام خواب آلودگیم و خستگی قدم زدن با دخترکم تو اون فضا انرژی بخش بود و فوق العاده دلچسب(مامان فدای این دخمل نازش بشه اینقده حس خوب میده به آدم) .به زور آورردمت صبحانه خوردیم رفتیم لب دریا،یه مقدار از آب ترسیدی و مثل سری قبل نبودی که یه سر هجوم میبردی سمت آب،آرومتر به آب نزدیک شدی یواش یواش خودتو خیس کردی وقتی می آوردیمت بیرون صدات در میومد دوباره میرفتی سمت آب وایمیستادی به آب میگفتی:بیا بیا.باد میوزید و هوا نسبتا خنک بود شما شروع کردی لرزیدن،با بابا بدو آوردیمت خونه لباستو عوض کردیم ولی بعد از نیم ساعت دوباره رفتی یک ساعتی بازی کردی و با همون وضعیت قبلی برگردوندیمت.خوابت گرفته بود خیلی هم خسته بودی 3 ساعتی خوابیدی.ساعت 3 بیدار شدی بعد از خوردن ناهار رفتیم دریا دوباره همون آش و همون کاسه.
شب هم رفتیم داخل شهر ساری برای خرید و گردش ساعت 11 برگشتیم شما هم داخل ماشین از خستگی خوابت برده بود.
صبح ساعت 9 حرکت کردیم سمت فریدونکنار خونه دوست بابا حاجی،دو تا نوه داشتند باهاشون سرگرم بودی،داخل باغ اردک و مرغ و جوجه داشتند میرفتی پیششون.کلی هم اونجا بازی کردی و بعد از خوردن ناهار حرکت کردیم.ساعت 10 شب رسیدیم خونه خودمون.