درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

خانه بازی 11 بهمن

گل نازم سلام بعد از ظهر با بابا رفتیم بیرون دور زدیم بعد داشتیم از جلوی خانه بازی باربد رد میشدیم به بابا گفتم ما همین جا پیاده میشیم .با دخترم رفتیم خانه بازی که تا به حال نبرده بودمش.بازی کردی همه جارو بازرسی کردی.بعد به زور آوردمت بیرون.دوست نداشتی بیای.تا خونه مامان رقیه هم پیاده سیر کردیم.روی تموم دیوار ها دست میکشیدیو در مورد نقاشی هاش صحبت میکردی و از من هم میپرسیدی این چیه؟اون چیه؟روی همه پله ها میرفتی و می پریدی.هر جا در باز بود میرفتی داخل.کلی آتیش سوزوندی تا برسیم. ...
12 بهمن 1393

مهمونی خونه عمه3بهمن

فرشته کوچولوی مامان سلام جمعه 3 بهمن مهمون خونه عمه بودیم به مناسبت ختنه کردن مهرزاد.بعد از خوردن میوه و شیرینی برای صرف شام رفتیم رستوران.اونجا اینقدر خواب آلود بودی وقتی غذا تو دهنت بود و رو صندلی نشسته بودی سرت می افتاد پایین. یکی از فامیل پاش شکسته بود میگفتی:اولولی کرده پاش اِسَسته.(فضولی کرده پاش شکسته.)     ...
12 بهمن 1393

گردش با دوستای مامان

گل قشنگم سلام روز یکشنبه 28 دی ماه با دوتا از دوستام قرار داشتیم تا بریم بیرون و گردش و خاله مریم هم شیرینی ازدواجشون رو بهمون بده.ساعت 6:30 همراه خاله مریم و خاله راضیه و دخترای گلش اول رفتیم شام خوردیم.وقتی غذا رو سفارش دادیم تا رفتند برامون بیارند چند بار گفتی من پیتزا می خوام بگو بیارن من گشنمه می خوام پیتزا بخورم.آبرومونو بردی یه ذره صبر نداره این دختر. بعد یه مقدار پیاده روی و پاساژ گردی و خرید.خیلی بهمون خوش گذشت.شما هم تا تونستی آتیش سوزوندی.بدو بدو میکردی یا میرفتی تو مغازه ها،یک لحظه آروم و قرار نداشتی.تقریبا ساعت 9  رفتیم خونه خاله راضیه بابا اومد دنبالمون. ...
30 دی 1393

شیرین زبونی های فرشته آسمونیم

گل همیشه بهارم سلام روزها و لحظه ها تند تند سپری میشن و دخترم بزرگ و بزرگتر میشه نازتر و خانمتر و شیرین زبون تر.هر کی میبینتت عاشق شیرین زبونیت میشه من که میمیرم براش.یه وقتایی میگم وقتی بزرگ شی قشنگ صحبت کنی اونوقت من با چی ذوق کنم ؟قربون صدقت برم و کلی بچلونمت؟ از صحبت کردنت بگم که همه رو کشته. یک روز داشتم برای شما کتاب می خوندم که یک موبایل هم دستت بود بعد از دستت افتاد زمین.من از تو کتاب یه شکل نشونت دادم گفتم این چیه ؟دوبار پرسیدم.گفتی :تو اول بُلایمو(موبایلمو) بده بعد من بهت بدم اون چیه؟ شبایی که خونه مامان رقیه هستیم باهاشون میریم مسجد.یک پیرزنی بود که عصا داشت  موقع بیرون اومدن از مسجد فوری رفتی دنبال کفشش بگردی بر...
22 دی 1393

جشن میلاد حضرت رسول

زندگی مامان سلام  روز چهارشنبه 17 دی رفتیم یک جشن خیلی شاد و عالی،زنعمو ثریا زحمت کشیدند مارو دعوت کردند و ما هم رفتیم.جشن برای بچه های مهد بود کلی بچه ناز و بامزه اونجا بودند.البته ما یه مقدار دیر رسیدیم صندلی نداشتیم ولی بعد صندلی خالی پیدا شد و نشستیم.برنامه خیلی شادی بود طوری که شما از رو پای مامان تکون نخوردی. ...
18 دی 1393

سی ماهگی

فرشته نازم  سلام سی ماهگیت مبارک عزیز دلم.سی ماهگیت مصادف بود با تولد خاله سمیرا برای همین یک کیک درست کردیم رفتیم خونشون دور هم خوردیم. ...
15 دی 1393

نوزدهمین و بیستمین دندون

دختر مهربونم سلام   دندون 19 و 20 مدتیه جوونه زده و من متوجه نشده بودم.چند روز پیش تو خیابون بهم گفتی :مامان من دالم دندون دل میالما. ( دارم دندون در میارما )وقتی رسیدیم خونه مامان رقیه نگاه کردم دیدم بله دندونت جوونه زده.مامان فدای تو بشه .مبارک باشه نازنین.      ...
14 دی 1393