درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

داستان تعویض لباس

نفسم بعداز ظهر داشتم لباستو عوض میکردم که وسط کار طبق معمول شروع کردی جیغ کشیدن و گریه،ولی این بار شدتش بیشتر بود و مجبور شدم در همون حین به شما شیر بدم و بعدش هم شما خوابیدی.حالا عکساتو ببین چه جوری خوابیدی!البته عکسات بعد از بیدار شدنه. یه دست تو آستین یکی دیگه بیرون! قربونت برم چی میشمری؟ تو چه فکری نازنین مامان؟     جیگر منی. ...
10 بهمن 1391

تلفن کردن درسا

سلام خاله جون چند وقته که حدودای ساعت 11صبح مامانی زنگ میزنه خونمون گوشی رو میزاره روی بلندگو. اوایل شمافقط گوش می کردی و با تعجب نگاه می کردی و مامانی میگفت که میخندی ولی بعدش یاد گرفتی که به زبون خودت صحبت کنی. مثلا میگی اووم ، مممم ، گیگی گی گی گی ، قی قی ،قو قو،آقی قی و کلی هم میخندی و گاهی هم جیغ میکشی!!!  هر روز صبح که میشه مشتاقانه منتظرم تا شما زنگ بزنی عزیزکم ، فدات بشم که اگه یک روز زنگ نزنی دلم کلی برات تنگ میشه میبوسمت فدات بشم     ...
9 بهمن 1391

درساو کارهای خانه

سلام عزیزم امروز خیلی گل و خانم بودی کارهایی انجام دادی که من کلی ذوق کردم، خیلی بامزه بود.من داشتم با جارو برقی کار میکردم شما هم تو تخت و پارکت بودی گریه کردی تا بیای بیرون وقتی گذاشتمت زمین تند تند اومدی سمت جارو،هر طرف که میرفتم شما هم تند تند خودتو میرسوندی به جارو برقی و میخواستی از من بگیری خیلی برام جالب بود که از صداش نمیترسیدی. خسته میشی نفسم            امروز کلی از خودت صدا در می آوردی به کمک حروف مختلف.مثل صداهای قی  قی ،قو قو،اَقی قی،  اِ  اَ  اووو ،کلی حرف زدی ولی اینا با صداهایی که قبلا میگفتی کلی فرق داشت. اینم عکس قشنگت در ح...
9 بهمن 1391

حساسیت

سلام ناز گل مامان الهی مامان قربونت بره عزیزم،امروز صبح دیدم پشتت چند تا دونه ریز قرمز زده تاظهر دیدم بیشتر شد و کل پشت و یه ذره هم شکمت و پشت گوشات هم از این دونه زده، عصری رفتیم خونه مامان مریم گفتن مخملکه ولی من ترسیدم حساسیت به آموکسیسیلین باشه،و وقتی به دکتر نشون دادیم گفت بله حساسیت داره و داروی شما رو عوض کرد.دختر نازم زودتر خوب شو مامان کلافه شده،آخه دارو دادن بهت خیلی سخته و هر بار کلی اشک میریزی.مامان فدات   حالا شما با این حالت همه چیزارو میگیری که بلند شد وایستی مثلا کابینت،لبه تخت،بالش،... تا حالا وقتی چار دست و پا میرفتی به چار چوب میرسیدی که بلند تر بود از سطح زمین مینشستی و گریه میکردی ولی امروز خیلی آروم ...
9 بهمن 1391

درسای نالون

سلام گل نازم دیشب خونه مامانی مریم خوابیدیم شما خیلی بی تابی میکردی تب داشتی هر چند دقیقه یکبار شروع میکردی گریه و نق نق ،نمیدونم مشکلت چی بود به خاطر دندون بود یا گوش درد یا چیز دیگه،بالاخره که نذاشتی خاله زهرا بخوابه من و مامانی هم تا صبح شمارو راه بردیم،وقتی خوابت  میبرد و می خواستیم بذاریمت سر جات دوباره شروع میکردی گریه.الان بهتری فقط یه کوچولو بیحالی،خدا کنه زودتر سر حال شی چون حال مامانت هم گرفته است.قربونت برم ...
9 بهمن 1391

گوش درد

سلام نانازم دیروز،عصری حالت بهتر بود و شما رو نبردیم دکتر ولی شب ساعت 22 شروع کردی گریه و جیغ زدن ،با دستت هم گوشت رو میگرفتی فهمیدیم گوش درد داری،از شانس خوب همسایه طبقه 4 متخصص گوش و حلق و بینی است بابا هم ساعت 23 شما رو برد اونجا،خانم دکتر گفت یه مقدار گوش درد و گلو درد داری آموکسی سیلین داد.دختر گلم مامان اصلا طاقت دیدن گریه هاتو نداره زود زود خوب شو نازنینم.امیدوارم همه نی نی ها خوب باشن هیچ وقت مریض نشن حتی یه مریضی کوچولو. ...
9 بهمن 1391

ایستادن

سلام عزیز دلم امروز صبح بیدار شدی تو جات کلی بازی کردی عروسک موزیکال تخت رو روشن کردی بعد هم یواش یواش داشتی لبه های تخت رو میگرفتی بلند شی که دیگه من اومدم سر وقتت.نازنین آخه چقدر شیطونی تو 2 دقیقه سر جات نمیشینی دیگه رو این تخت نمیشه گذاشتت باید بذارمت اون پایین. صبحت بخیر نازنین قربونت برم اینقده شادی نفسممممم دیگه ایستادی،خطرناکه وروجک مامان فدای کتاب خوندنت(البته پاره کردن)   ...
9 بهمن 1391

فضولی درسا

نانازم همه جا سر میزنی و فضولی میکنی منم باید دنبالت باشم از این ور اون ور بیارمت بیرون.من که کلی خسته میشم تو رو نمیدونم. رفتن زیر میز               الان می خواهی از پله بری بالا،وقتی هم که اون بالایی می خوای بیای پایین ...
9 بهمن 1391

واکسن 6 ماهگی

سلام دخمل نازم امروز با عمو حمیدرضا رفتیم مرکز بهداشت برای قد و وزن و واکسن 6 ماهگی.وقتی خانمه گذاشتت تو ترازو شروع کردی به خندیدن،قربون اون خنده های بامزه ات ، که بعد از چند دقیقه تبدیل شد به گریه به دلیل زدن واکسن اونم چه گریه ای طوری که اشک مامانی هم در اومد. الهی همیشه سالم و شاداب باشی گل مامان. ...
9 بهمن 1391